آرزوی زینبه با هزار غم و محن
که تو روز تشییع بشه بدن امام حسن
ای خدا تو مدینه غصه بی اندازه شد
بین اشک و آه بدن تشییع جنازه شد
عده ای مغیره خو تا که از راه اومدند
به جا آوردن گل، بدن رو با تیر زدن
از کفن خون می چکید قاسمش نگاه می کرد
با چشمای پر ز خون عمو رو نگاه می کرد
جای شکرش باقیه زینب علی ندید
همه ماجرا رو گوشه خونه شنید
اما توی کربلا هر چی که شنیده بود
دید میون قتلگاه هر چی که ندیده بود
یکی با خنجر کین یکی شمشیر می زنه
یکی با نیزه و سنگ یکی با تیر می زنه