شمن عرض تسلیت به مناسبت شهادت امام باقر(ع) اشعار زیر از وبلاگ حسن فطرس می باشد.
التماس دعا
رباعی و دوبیتی
ساقه
تسلیت صاحب شیعه که غمی دیگر شد
برگ مژگان ملائک ز سرشکش تر شد
بسکه بر ساقهی گل ریخت عدو زهر جفا
پنجمین گل ز گلستان علی پرپر شد
اشعار عروضی
یادگار کربلا
خاک بقیعت دل جلا، ای یادگار کربلا
قدرش فزون تر از طلا، ای یادگار کربلا
شمعی شدی در زندگی، روشن نمودی سوختی
غم ها کشیدی از بلا، ای یادگار کربلا
ای آنکه در کرب و بلا، گفتی به عمه رازها
کن راز زینب برملا، ای یادگار کربلا
ای همصدای کودکان، همبازی بنت الحسین
کی می زنی دل را صلا، ای یادگار کربلا
ای آشنا با تشنگی، ای هم صدای العطش
دل بردی از اهل ولا، ای یادگار کربلا
ای آنکه بین حجره ات، در لحظه های آخرین
ذکرت حسین و کربلا، ای یادگار کربلا
فطرس به شام ماتمت، آخر چه گوید از غمت
چشمش به گریه مبتلا، ای یادگار کربلا
یاد
یاد دارم که کربلا بودم
از غریبی چه ناله ها کردم
جسم جدم میان مقتل بود
با رقیه چه گریه ها کردم
******
یاد دارم که باب بیمارم
خون دل از عدوی کین می خورد
خواست جد من کند یاری
لیک ناگهان زمین می خورد
******
یاد دارم که بزم شرم یزید
خیزران آتشی بر این دل زد
من خودم با دو چشم خود دیدم
عمه سر را به چوب محمل زد
******
یاد دارم که در خرابه ی شام
بر دلم کوه عقده ها مانده
آمدم من مدینه اما وای
عمهی من رقیه جا مانده
اشعار نو
در حال آماده سازی ...
ذکر و سرود
یار رقیه(س)
گوهر آل رسولی
به جهان نور دو عینی
پسر کرب و بلائی
نوهی پاک حسینی
باقر علم جهان را تو ملقب باشی
تو به یادآور هر نالهی زینب باشی
دل شیعه نگرانت
زهر کین برده توانت
حضرت باقر(ع) (2)
تو شفای دل زارت
همه جا فکر حسین است
به لبِ غرق به خونت
همه دم ذکر حسین است
نظرت می رسد آن لحظه اسیرت کردند
سمّ اسبان عدو یکسره زیرت کردند
عطش آمد به سراغت
علی اصغر شده داغت
حضرت باقر(ع) (2)
نازنین یارِ رقیه
ای تو غمخوارِ رقیه
تو بگو علت رازِ
چشمای تارِ رقیه
ای که از زهر و عطش ناله زنان می سوزی
از غم شام بلا، گریه کنان می سوزی
دشمن ار دور و برت شد
عمه زینب سپرت شد
حضرت باقر(ع) (2)
اشعار زیر از حسن فطرس می باشد.
التماس دعا داریم....
قطعه و مفرد
آبآب از کویر میسوختدردش به کوه میگفتجملههای سنگینوقتی امام فرمود آن جملههای سنگینجا داشت کوه رحمت صحرا و خاک میشد
رباعی و دوبیتی
شرحشرح دعای عرفه، خون دلِ خونِ خداستفلسفه ی وجودی اش، غم تمام انبیاستبر دل حکومت می کند هر جمله اش دانی چرا؟چون عرفه ورودِ به، محرم و کربلاستاشعار عروضی
ساحل عرفهتنگ غروب و ساحلِ شور و نوای عرفهشکسته کشتی دلم، به ناله های عرفهبر پرِ سجادهی دل، گره نشسته، وا نماای گل سجاده نشین، به یک دعای عرفهبه روی خاک بستهام، تیمم نیایشیتو را قسم اشارتی، بر این گدای عرفهدخیلِ بندِ خیمهی عزیزِ آل کوثرمشفا بده مریض را، تو ای شفای عرفهقسم به جد اطهرت، قسم به اشک مادرتبه هر نفس بخوانمت، به نغمههای عرفهرها نمیکنم تو را، غریب دشتِ زمزمهمن و غروبِ قسم و تو و خدای عرفهچه کردهای تو با دلم، در این نسیمِ واپسینبه روضهای مهار کن! تو عقده های عرفه اشعار نو شکوهآئینه در کنارِیک قافله بلورششکوه به سنگ میکرداو داشت با دعایشپندی به مردمانصد حال و رنگ میکردسر بندِ هر نوایشذکر خدای منانگویی که قبل رفتناحساسِ جنگ میکرداو داشت با چنین کاراز عاشقانِ کویشاز همراهان عاشقرفع درنگ میکردآن دور، دشمن اواز این همه پلیدیاحساسِ ننگ میکردذکر و سرود
مهربان خدا
اینها که همره منعازم به کربلایندافلاکی زمینندگلچیدهی خدایندای خالق جهانها محبوبِ عاشقانیجان همه به دستت حامیِ کاروانیای مهربان خدایم (3)آغاز این سفر شددردِ دل و حکایتنزدِ تو ای خدایمکی من کنم شکایتبنگر حسین چگونه راضی به هر رضایتیارب ببین چه زیبا جان میکنم فدایتای مهربان خدایم (3)