در دلم هر شب حیاطت آب و جارو میکنم چشمهایم را که میبندم، تو را بو میکنم خواب دیدم روی صحن تو طلاکاری شدم ضامنم میگردی و احساس آهو میکنم مثل آن دست میان ظرف سقاخانهات دستهای خواهشم را پیش تو رو میکنم خواب دیدم روی آبیهای نقش گنبدت با دو رکعت، دانه دل را پرستو میکنم آسمان پای پیاده روی دستم میرسد زیر لب با گریه وقتی صحبت از او میکنم کیستی ای آشنایم ای تماشای غریب با تو تنها با تو تنها با تو من خو میکنم یک سبد گل میدهم امشب به دستان شما میسپارم دستهایم را به دامان شما جادهها ماندند در بهت غریب فاصله چشمها وامانده در اندوه ایوان شما هشتمین پرواز، امشب اتفاقی رخ نداد دل، پریشان شد، پریشان شد، پریشان شما هشت سال و هشت ماه و هشت روز و ساعت است هِی غزل میسازم از زیبای چشمان شما هشت رود از آسمان چشمها جاری شده تا بپیوندد به اقیانوس احسان شما هشت آهو میکشم امشب، و بیدارم هنوز غربتِ آهو، کبوتر... باز... دامان شمااحساس آهو
شاعر : رزیتا نعمتی
غربت آهو
شاعر: زینب مسرور
این اشعار از سایت حوزه نت برداشته شده است.
سلام بسیاربسیارعالی بود متشکر
اشعارریبایی بود واقعا افتخار میکنم که تو ایران آدمایی پیدا میشند که ذوقشونو استعدادشونو تو راه ائمه خرج میکنند برا سلامتی سرایندگان این اشعار آرزوی سلامتی و موفقییت میکنم