شاعر: میرزا رضا آهی
دانلود سبک سینه زنی فاطمیه
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمیتر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمیتر
که قبل از قصۀ «قالوا بلی» این زن بلی گفتهست
نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفتهست
ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه
به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه
نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد
زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد
زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش
که باران نام او را میستاید در تواشیحش
جهان آرایه دارد از شگفتیهای تلمیحش
جهان این شاهمقصودی که روشن شد ز تسبیحش
ابد حیران فردایش، ازل مبهوت دیروزش
ندانمهای عالم ثبت شد در لوح محفوظش
چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا
ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!
مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم
مدام او وصله میزد، وصلۀ دیگر بر آن چادر
که جبرائیل میبندد دخیل پر بر آن چادر
ستون آسمانها میگذارد سر بر آن چادر
تیمّم میکند هر روز پیغمبر بر آن چادر
همان چادر که مأوای علی در کوچهها بودهست
کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بودهست
غمی در جان زهرا میشود تکرار در تکرار
صدای گریه میآید به گوشش از در و دیوار
تمام آسمانها میشود روی سرش آوار
که دارد در وجودش روضه میخواند کسی انگار
برایش روضه میخواند صدایی در دل باران
که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان
خدا را ناگهان در جلوهای دیگر نشان دادند
که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند
صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند
ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند
صدای گریه آمد، مادرم میسوخت در باران
برای کودک خود پیرُهن میدوخت در باران
وصیت کرد مادر، آسمان بیوقفه میبارید
حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید!
تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید
جهان تشنهست، بالای سر او آب بگذارید
زمان رفتنش فرمود: میبخشید مادر را
کفنهایم یکی کم بود، میبخشید مادر را
بمیرم بسته میشد آن نگاه آهسته آهسته
به چشم ما جهان میشد سیاه آهسته آهسته
صدای روضه میافتد به راه آهسته آهسته
زنی آمد به سوی قتلگاه آهسته آهسته
بُنَّیَ تشنهای مادر برایت آب آورده...
شاعر: سید حمیدرضا برقعی
زهرا که گل سر سبد گلشن طاهاست
مصداق بزرگی و کمال ، آیت کبراست
این بس ز مَقامش که نبی گفت بکرّات
او پارۀ قلب من و هم امّ ابیهاست
او ناطقۀ مُطلقه در مکتب توحید
او شافعۀ محشر در نشئۀ فرداست
او مظهر پاکی و عفاف است و قِداست
ازهرچه که زشتی است مُبراست ، مُبراست
انسیۀ حورا بود و طاهره عذرا
راضیه و مرضیه و زکیه و زهراست
او نادرۀ عصر و مِهین مادر گیتی است
او عالمۀ دَهر ثَری تا به ثُریاست
چون سینۀ بی کینۀ او طور تجلّا
انوار اُلوهیت یکپارچه پیداست
قبرش که زدیده حسب الظاهر مخفی است
در چشم حقیقت بین چون جنّت مأواست
ای صاعقه ات پرتو انوار الهی
وی بارقه ات نور دل حضرت مولاست
ای من بفدایت که سه شب داده ای از مهر
افطار به آنی که خود او غیر تو میخواست
تو کوثری و باعث ایجاد موالی
بی ربط محمّد را گفتند که تنهاست
عیسی به غلامیت همی بسته کمر تنگ
موسی است تو را بنده اگر با ید و بیضاست
طوبی شده شرمنده و خجلت زده شد سرو
نقّاش ازل تا قد موزون تو آراست
از دام تو کوتاه شده دست تطاول
وز نام تو اسلام مُشید شد و برپاست
هم چاکر و دربان تو سلمان و اباذر
هم خادمۀ خانه ات سارا و صفوراست
بر دوش کشد غاشیه جبریل امینت
جاروب کش مَصطبه ات هاجر و حواست
دیدند تو را روی چو اجرام سماوی
در بین همه تا ابد اندیشه و نجواست
آیا مگر او ماه دگر باشد و خورشید
تابید چنین بر زبر خاک و بپا خواست
ابناء تو احیاگر دینند به تحقیق
هستند صدف تو دُر و آن دُر دُر یکتاست
ای من بفدای تو و ایثار و گذشتت
برمردم حاجتمند این صحنه چه زیباست
قرآن که نمودار تعالیم بُلند است
سرتا سر آن حاوی اعجاز و مُسمّاست
بالنده به تو باشد و ممدوح توئی تو
آنرا که در این راه خرد باشد و بیناست
هرگز به شکستت نتوان کرد تَعمّق
پیروزی مُحرز شده ات نقش بدلهاست
نامرد تو را زد که به مردیش دهد رنگ
ای شیعه تو مپسند که آن فرد تواناست
او ننگ عرب ، ننگ عرب ، ننگ عرب شد
بر لعن خود افزود چو از مرتبه پیراست
در مِدحت همتای علی طبع تو «رونق»
الحق که چه نیکو و پسندیده و گویاست
ورنه چو توئی بین ادیبان نتوان یافت
در سُستی گفتار و تقرّب به کم و کاست
ای مشعلۀ مُشتعل مردم حق جو
وی آنکه بسویت همه را دست تمنّاست
از خواب گران تا نگران سر به در آریم
چشم طمع ما به تو ای بانوی علیاست
ما را به سراشیبی آن مهلکه مپسند
آن ورطه که بس پُرخطر و مُوحش و ژرفاست
ما ذرّۀ سرگشته و تو چشمۀ خورشید
ما قطرۀ ناچیز که خود داخل دریاست
#زمینه_فاطمیه
غم تو میگیره
سرو سامونم رو
توی خاک میذارم
همه ی جونم رو
داغ تو خانومم
تو قلبم زده ریشه
مثل سوز آتیشه
بدون تو نمیشه
قول دادی همسفر شی باهام
پس چرا جا گذاشتی منو
من نمیخوام یه ثانیه هم
بی تو این زندگی کردنو
پاشو تکلیفم رو
بانگات معلوم کن
باصدای خندت
دلمو آروم کن
زهرا با من ببین
داغ تو چه کار کرده
قلب من پر از دره
این اشکای یه مرده
جای اینکه کنارم باشی
با غمت هم نشینم دیگه
من چجوری میتونم تو رو
توی خونه نبینم دیگه
بعد تو کی حالِ
قلبمو میدونه
کی برای زینب
لالایی میخونه
رفتی اما هنوز
رد خون رو دیواره
غم رو قلبم آواره
دلم آروم نداره
رفتی اما بدون بعد تو
خونمون قبر حیدر میشه
وقتی دیگه ندارم تو رو
غربتم صد برابر میشه
#نوکری_زیر_یک_پرچم
✍️ﮔﺮﻭﻩ ﺷﺎﻋﺮاﻧﻪ ﻫﺂ ﺳﺒﻚ
تا زنده ام برای شما گریه میکنم
در ماتم و عزای شما گریه میکنم
سرشار از تنفس امید میشوم
وقتی که در هوای شما گریه میکنم
هر فاطمیه محرم اشک و غم علی
از داغ روضه های شما گریه میکنم
یاد جوانی ات که به تاراج شعله رفت
اتش گرفته پای شما گریه میکنم
با اسم کوچه موی سرم میشود سفید
هم درد مجتبای شما گریه میکنم
با واژه های سیلی و دیوار و در مدام
لطمه زنان برای شما گریه میکنم
هر بار با شنیدن "فضه خذینی" ات
از صبر مرتضای شما گریه میکنم
یاد قنوت نافله های نشسته ات
از سوز ربنای شما گریه میکنم
شاعر: حسن کردی
فاطمه خیرالنسا است و حیا را مظهر است
گوهر تقوا و زهد و معرفت را جوهر است
هستی ذریه ی احمد که هست از هست او
تا بلندای ابد ، در حیرت از پا ، تا سر است
جان جانان است و جانها سر به خاک پای او
خاک پاک آستانش ، آسمان را زیور است
بر رسالت دختر است و بر ولایت همسر است
بر شهادت مادر است و بر فصاحت رهبر است
ثانی آتش زد به درگاهی که از هفت آسمان
جایگاه عزت و اجلال او والاتر است
محسن اندر بطن و آنکه باب را از هم گشود
پس نمیدانست زهرا بین دیوار و در است؟
مادری بر خاک ، می افتاد .. پیش کودکی
همسری می دید بر مسمار خون همسر است
مرتضا در بند و زهرا غرق در خون و عدو...
پیش زهرا تازیان در دست .. روز محشر است
خاک ، بر سر می زد و فریاد می زد آسمان
آنکه سر بر شانه دارد؟.. پادشاه خیبر است ؟
کاش زینب را یکی می دید در این های و هو
ناله بر لبهای او ، لرزان تر از اشکی تر است
وای بر من ، بین زانوهای نامردان شهر
چشم های کودکی در جستجوی مادر است
کس چه می داند؟ چه ها می دید زینب.. از عدو؟؟؟
گفت ای نامحرمان.. این دختر پیغمبر است...
شاعر: علیرضا امانی مجد
کیست زهرا دل ز یادش نور باران می شود
التفاتی گر کند هر مشکل آسان می شود
کیست این زن که به مردان درس مردی می دهد
جرعه نوش ساغرش استاد عرفان می شود
گر کند لب را جدا از لب بفرماید سخن
قیمت یاقوت در بازار ارزان می شود
پای بگذارد اگر از باب رحمت بر کویر
خارها گل گردد و صحرا گلستان می شود
کیست این زن که رسول الله ببوسد دست او
عقل از بشنیدن این جمله حیران می شود
کیست این مریم که دارد یازده عیسی مسیح
آسمان هر صبح با آن ها درخشان می شود
کیست این زن کربلا در بطن خود می پرورد
کربلایی که ز یادش دیده گریان می شود
آری آری شیر این زن را اگر هر کس خورد
دست از جان شوید و شاه شهیدان می شود
زن مگو این شیر زن زهرای زینب پرور است
زیر مشتش کاخ استبداد ویران می شود
غم مخور "غفاریا" دردی اگر داری به دل
لب بجنباند اگر زهرا درمان می شود
شاعر:
هرکجا شعله دیدیم، داغ ما تازه تر شد
چون در خانه ی تو، جان ما شعله ور شد
آمد آغاز پاییز باغ فدک
دست گلچین گرفته سراغ فدک
فاطمیه شد و تازه داغ فدک
برده طوفان غم، حیدر را
می گرید مجتبا مادر را
امشب با گریه بر لب دارند
انا اعطیناک الکوثر را
وای مادرم
یا فاطمه
ای انیس ملائک ای نفس های حیدر
ای تو ام ابیها، ای تو جان پیمبر
ای دل عالم و جان اهل کسا
ذکر تو هرکجا بر لب شهدا
در دفاع از حرم ای تو حجت ما
ای اوج جانبازی ها زهرا
جان و دل مرتضا زهرا
وقتی در کوچه می افتادی
دنیا می افتاد از پا زهرا
وای مادرم
یا فاطمه
فاطمه کربلایی ست... چون همه جانش آنجاست
از اخیّ الیّ... روضه ها در دل ماست
ای حسین من ای جان من... قتلوک
ای به تیغ جفا، تشنه لب...ذبحوک
و من الما ٕ فی کربلا منعوک
ایمان انبیا زهراییست
دل های شهدا زهراییست
در میدان، شور ما حیدری
در بلا صبر ما زهراییست
با من بخوان
وای مادرم
یا فاطمه
شاعران : #میلاد_عرفان_پور #اسماعیل_شبرنگ
مداح: حاج میثم مطیعی