قسم به عشق جدایی ز آشنا سخت است
جدایی از سحر و محفل دعا سخت است
برای دیده شب زنده دار خود گریم
قسم به اشک سحر دوری از بکا سخت است
صفای هر دل عاشق مرو مرو رمضان
دوباره رویت دلهای بی صفا سخت است
بیا مرو که شیاطین دوباره می آیند
بدون جلوه تو انس با خدا سخت است
ادامه مطلب ...
با سلام
از آنجایی که تعدادی از دوستان درخواست گذاشتن شعر دشتی داشتند و برخی هم به دنبال این بودند که سبک اشعار را در وبلاگ قرار دهیم در این مطلب ما سبک شعر و متن شعر را با هم قرار دادیم تا عزیزانی که به هر کدام از این موارد نیاز دارند بتوانند مطلب مورد نیاز خود را برداشت نمایند انشالله که این کار مورد رضای الهی واقع شود.
شبانگاهان چو برخیزم ز بستر
بخوانم دوست را بادیده تر
بگیرم دامن مولی الموالی
نشانش می دهم این دست خالی
بگویم مهربان مهربانان!
تو هستی گوهر این چشم گریان
چو گردی روبرو با بنده خود
ببینی بنده شرمنده خود
تو هرچه می شوی بر من خطا پوش
محبت های تو گردد فراموش
چه شیرین است یا رب گفتگویت
که یک ساعت نشینم روبرویت
چو رحمت بر دلم جاری نمایی
دگر من هم شوم عمری خدایی
خداوندا به آه و سوز مولا
به حق ناله جانسوز زهرا
مرا در بندگی نصرت کن ای دوست
قبول درگه لطفت کن ای دوست
به آه سینه ی زخم اسیران
به آن ویران نشین شام ویران
دل ما را تسلی کن ز هر غم
بیا ما را بخر ای دوست درهم
شاعر : محمود ژولیده
تا تو به من نظر کنی زیر و زبر شود دلم
همچو نگاه رحمتت رنگ سحر شود دلم
ای همه دعای من این تو و این ندای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
دل چو سینه می تپد سرشک دیده می چکد
لرزش دل علامت اینکه خبر شود دلم
شاهد مدعای من سوز دل و نوای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان
هر چه جان بود سپردیم به آواز خدا
هر چه دل بود شکستیم به ساز رمضان
سر به آیینه ی "الغوث" زدم در شب قدر
آب شد زمزمه ی راز و نیاز رمضان
دیدم این "قدر" همان آینه ی "خلّصنا"ست
دیدم آیینه ام از سوز و گداز رمضان
بیش از این ناز نخواهیم کشید از دنیا
بعد از این دست من و دامن ناز رمضان
نکند چشم ببندم به سحرهای سلوک
نکند بسته شود دیده ی باز رمضان
صبح با باده ی شعبان و رجب آمده بود
آن که دیروز مرا داد جواز رمضان
شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان
شاعر:علیرضا قزوه
ای خدا ملاقاتت نور دیده میخواهد
نیمه شب مناجاتت دل بریده میخواهد
ای صفای نجوایم وی یگانه مولایم
التجای کوی تو اشک دیده میخواهد
دانه دانه اشکم بین شبنم سرشکم بین
این دل سیه، وصلت در سپیده میخواهد
ای بهار فرجامم منکه خارم و خامم
گلشن بهارت را گل رسیده میخواهد
شیعه با مناجاتش منتهای حاجاتش
آبیاری سرخ یاس چیده میخواهد
روح زندگی زهراست جاودانگی زهراست
این دلم دو عالم را زین عقیده میخواهد
راز دل نیاز عشق خواندن نماز عشق
حالتی مشابه با آن شهیده میخواهد
هر غم و بلایش را میخرم به جان اما
درک روضههایش را غم کشیده میخواهد
ای خدا قبولم کن شیعه بتولم کن
امتحان عشقت را برگزیده میخواهد
با ابوتراب امشب میکنم نوا یارب
عبد خسته زینب سر بریده میخواهد
ای امید افطارم وی نوید اسحارم
طلعت رشیدت را دل ندیده میخواهد
--------------------------------------------------------
ای خدا طالب کلام توأم
تشنهام تشنه سلام توأم
تو همه حاجت و جواب منی
بر طرف ساز هر حجاب منی
تو سزاوار سجده عشقی
تو حواله کننده رزقی
چاره ساز قلوب پُر آهی
راه ساز هر آنچه گمراهی
تو کرامت کننده فضلی
در فضیلت دو دست پر بذلی
تو کریمی تو ناصری تو حلیم
تو حکیمی تو قادری تو علیم
تو عزیزی تو مؤمنی تو مجید
تو ودودی تو مبدعی تو معید
تو حبیبی تو خالقی تو مجیب
تو حسیبی تو رازقی تو رقیب
تو جلیلی تو بارئی تو جمیل
تو وکیلی تو صاحبی تو کفیل
تو مفتح تو مقتدر تو کبیر
تو مفرّج تو منتقم تو مجیر
تو گشاینده گرههایی
تو زداینده غم مایی
تو به ما لطف هل اتی کردی
ختم پیغمبران عطا کردی
پدری دادهای چنان مولا
مادری دادهای چنان زهرا
تویی آن منعم و تویی ذوالمن
تو به ما دادهای حسین و حسن
تو به ما دادهای همه حاجات
بانویی همچو عمّه سادات
ای تو داده به شیعه شیون و شین
کاشف الکرب دادهای به حسین
دل ما را تو کردهای عاشق
آفریدی تو شیعه صادق
تو دل نرم دادهای به رضا
خواهری شبه زینب کبری
تو به ما دادهای ولایت را
نعمت پاک مرجعیت را
شکر هر نعمتی تو را باید
پس چرا مهدیات نمیآید
قدرت شکر کوه نعمت نیست
علت طول عصر غیبت چیست؟
گر گناهان ماست سدّ ظهور
ظلمت ما ببر به آیه نور
مناجات شب قدر
ای خدا ای فاتح هر مشکلم
وی همه آرامش جان و دلم
بشنو از دل راز یک بی آبرو
ده مجال گفتگویم، گفتگو
در شب احیا به تو رو کردهام
خویش را با توبه همسو کردهام
گرچه عمری با گنه بنشستهام
گرچه قلب صاحبم بشکستهام
صبر کن، از کیفر من بر حذر
تا کنم در خویش تجدید نظر
بهر تو خود را مهیا میکنم
توبه را در خویش احیا میکنم
هر که باید رفت چون فرزند نوح
توبه باید، توبه از نوع نصوح
چونکه امشب بامنیبین زیستم
راضی از عمر گذشته نیستم
بر تو عمری بدگمانی داشتم
بهر شیطان آشنائی داشتم
چون بگیرم آینه در دست خویش
فاش بینم، فاش، روی پست خویش
گرچه دل بد کرده تکفیرش مکن
بندهات برگشته تحقیرش مکن
هرکه بر حال خراب خود رسید
پیش از مردن حساب خود رسید
هر که گیرد آینه در پیش رو
کردههای خویش بیند مو به مو
خویش را بیند که خود با خود چه کرد
تا بداند سخت باید توبه کرد
باید از بگذشتهها عبرت گرفت
دست را بر زانوی همت گرفت
حال باید وادی تحلیف رفت
یا علی گفت و سوی تکلیف رفت
سخت باید نفس را بشکست و ماند
عهد و پیمان با شهیدان بست و ماند
همچنان بار شهیدان مبین
مانده انبان یتیمان بر زمین
راه ما راه شهیدان خداست
کیست پرسد ای خدا مهدی کجاست
گرچه دل شرمنده است از روی تو
ای خدا با مهدی آمد سوی تو
نیستم اینک از الطافت خدا
سینهای دارم شبستان خدا
یا حلیم امشب که من سرگشتهام
یا علی گویان سویت بر گشتهام
---------------------------------------------------------------
رمضان گذشت از من چه کنم که بینوایم
دل من ز حبّ دنیا نگذشت ای خدایم
تبعات هر گناهم شده بود سدّ راهم
تو به من عطا نمودی که نباشد ادعایم
چو شدم گدای کویت شدهام خجل ز رویت
تو نشستهای کنارم که روا کنی دعایم
متزلزل است بارم به کجا کشیده کارم
چه وداع اشکباری، شده آتشین بکایم
به کجا روم خدایا پس از این سحر، سحرها
شب جمعهای بیاید که به سوی تو بیایم
بفدای میزبانی که به وقت میهمانی
به بر گدا نشست و بر خویش داد جایم
چه دعای باصفایی، چه رفیق باوفایی
چه خدای آشنایی که نمود آشنایم
چه دعای افتتاحی چه دو چشم پر سلاحی
چه توسلی چه ذکری چه بگویم ای خدایم
چه دمی چه نوحه خوانی چه شبی چه گریههایی
چه غمی چه روضههایی که تو کردهای عطایم
به صفای لیلة القدر به جمال نیمه بدر
تو خریدی آبرویم که گدای هل اتایم
تو از این خمارخانه بنمودیام روانه
دل شب مدینه بردی که غلام مجتبایم
به شب نزول قرآن، به شکاف فرق فرقان
به دلم نشست قرآن چو نمود علی صدایم
به علی و زینبینش به محبت حسینش
بنویس جان زهرا که شهید کربلایم
بنویس جان مهدی که منم از آن مهدی
بخدا قسم خدایا که نشان دهم وفایم
----------------------------------------------------------------
منبع : سایت رمضان
این شبا که فصل سبز ، استجابت دعائه
قدر بدون که اینجا جای ، نزول فرشته هائه
نیگا کن ببین درای ، آسمون روی تو بازه
لحظة آبی پرواز ، موسم راز و نیازه
توی این آسمون نور ، حالا هستی یه ستاره درد دل کن با حبیبت ، از صمیم دل دوباره
بگو ای خدای دلها ، مهربون هر دو عالم
ممنونم که بین خوبات ، دوباره تو دادی راهم
تویی که بنده نوازی ، به بدیم نیگا نکردی
تک و تنها من و بین ، تاریکی رها نکردی
تا بشم یه چشمة نور ، تا صدات کنم خدایا
دستای من و گرفتی ، تو من و آوردی اینجا
حرف آخر من اینه ، قسمت می دم به ارباب
غرق دریای گناهم ، جون زینب من و دریاب
عنایت کن که بگیرم ، این شبا نور خدایی
دستم و بگیر دوباره ، تا بشم کرب و بلایی
شاعر :یوسف رحیمی
السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما
ما به دنبال تو میگردیم و تو دنبال ما
ماه پیدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه محو
رؤیت این ماه یعنی نامه اعمال ما
خاصه این شبها که ابر و باد و باران با من است
خاصه این شبها که تعریفی ندارد حال ما
کاش در تقدیر ما باشد همه شبهای قدر
کاش حوّل حالناییتر شود اعمال ما
ما به استقبال ماه از خویش تا بیرون زدیم
ماه با پای خودش آمد به استقبال ما
گوشه چشمی به ما بنمای ای ابروهلال
تا همه خورشید گردد روزی امسال ما
شاعر : علیرضا قزوه
آری ای دوست مرا داغ عتابم کافی است
به دلم قهر و غضب وقت خطابم کافی است
دیگر از عدل عذابم مکن ای معدن فضل
شعله خجلت ذنبم به عذابم کافی است
مستحق غضب و قهر و عذابم اما
بی محلی تو یارب به جوابم کافی است
آه، رسوا مکنم نزد رئوس الاشهاد
زآنکه شرمندگی روز حسابم کافی است
باورم نیست ز اصحاب شمالم خوانند
پیش اصحاب یمین چشم پر آبم کافی است
خواهی ار از من نالان گذری در صف حشر
پیش چشمان علی ترک عقابم کافی است
شعله نار بر این چهره میفروز که خود
از گنه مانده بر این چهره نقابم کافی است
منبع :سایت رمضان
مناجاتی
===============
به لطف خود خدا یا نائلم کن و گر نا قابلـم من ، قابلم کن
گناه و جرم بی اندازه دارم به بخشش آنچه شایدشاملم کن
همه سر تا به پا غرق نیازم به استغنا الــــها قائـلم کن
نجات ازجهل وازگمراهی ام ده فزون از فضل حتّی حاصلم کن
شکسته زورقی مانم به دریا روان سالم به سوی ساحلم کن
بدون تکیه جسمی نیست برجا؟ بلندا دست قــدرت ، حایلم کن
جهان ماپراست ازخوب و از بد خدا وندا به خوبی مایلم کن
همیشه حق و باطل روشنم نیست محقِّق بین حق و باطلم کن
رها از وصل و هجر این و آنم به خوبان دو عالم واصـلم کن
به عقل خود همه دارند دعوی الـها ، گفت ( بیکی) عاقلم کن
شاعر : اکبر علی بیکی
قطعه و مفرد
پاکی
اشک را خواهش کنم تا آید و پاکم کند
از جمیع ظلم و جرم و کردههای نفس خویش
خجالت
عمری گذشت به دلدادگیِ نفس
من آمدم که عمر گنه را فنا کنم
من هستم و شب قدر و خجالتم
ماندم چگونه دلبرِ خود را صدا کنم
رباعی و دوبیتی
گنهکار
خداوندا گنهکارِ دلِ من
گنه آتش زده آب و گلِ من
به درگاهت نشستم با دلی خون
خودت وا کن گره از مشکلِ من
کاشکی
کاشکی هر دل مثلِ حالا مهربون بود به خدا
مثل این ماه، دلامون تازه جوون بود به خدا
ذکر و تسبیح و دعا، اشک و نماز و زمزمه
همه عمرِ ما فقط ماه رمضون بود به خدا
دلربا
بر آن که بُوَد هراس از فصلِ ممات
یا این که به سینه داشت آمالِ برات
باید که میان هر دعایش گوید
بر قامت دلربای مهدی صلوات
قدرنشین
شب قدر است و به درگاه تو محبوب ببین
روی بنهادهام از شرم نگاهت به زمین
باز هم لطفِ تو گردید مرا شامل حال
قدر نشناسِ تو آمد که شود قدرنشین
اشعار عروضی
فرج
گرفته راه گلویم به عقدههای فرج
به سر هوای تو دارم، به دل نوای فرج
ببین که زخمیِ زخمی ز تیرِ هجرانم
به نیمه جانیِ من ده کمی دوای فرج
به کودکی دلِ من را هواییات کردی
دلیل پیری من شد فقط هوای فرج
برای این که ندیده نبینمت بروم
هزار مرتبه خواندم تو را دعای فرج
ولی گمان نکنم قابلِ رخت باشد
غلامِ رو سیه و روی تو صفای فرج؟
بیا و در شبِ قدرم، بخوان مناجاتی
ای ابتدای جدایی، ای انتهای فرج
فقط بیا و بگو تا که فرصتی باقیست
ندیدی از من رسوا دمی وفای فرج
حضور
غایب از خویشتن منم یارب
کی دوباره حضور خواهم داشت
روز میزان کف ترازویم
توشهای پر غرور خواهم داشت؟!
* * *
ماندهام در مسیرِ تیرِ گناه
وای من از زمانِ رسوایی
دست من گر که وا شود یارب
چشم دشمن شود تماشایی
* * *
چقدر وعده دادهام با اشک
یک دل و آشکار میگردم
گفتمت ای خدا زمستانم
من سرآخر بهار میگردم
* * *
وعده دادم تو را که از محبوب
شمس و ماهی ز نور خواهم شد
«با جهان فساد خواهم گفت:
بعد از این از تو دور خواهم شد»
* * *
لیک هرگز نشد که اعمال
صاف و بیغل و غش چو آئینه
یک رجز خوان به قلبِ تصمیم
تا اراده نماید این سینه
رهرو راه مستقیمت کن
این گنهکارِ زارِ دیرینه
صاحب
گریهکنای روضهها صاحب روضهها کجاست؟
کاشکی میشد جواب بده منشاء عقدهها کجاست؟
تو این شب قدر اومدم یه حرفی رو حاشا کنم
صاحبم و گم کردم و میخوام اون و پیدا کنم
فقط با حرف و با سخن میگم آقام مهدی بیاد
اما دلش رو با گناه میسوزونم خیلی زیاد
من اومدم این شب قدر بگم آقا رهام نکن
من آدم خوبی بودم اینجور من و نگام نکن
واسطه شو پیش خدا به خوبای دور و برت
گناه زیاد کردم آقا تو رو قسم به مادرت
نوکر اگه غریب باشه اربابِ اون یارش میشه
ارباب اگه غریب باشه کی یار و غمخوارش میشه
خدا نیاره اون روز و عاشقِ بی صفا باشم
مردن من بهتره تا نوکرِ بی وفا باشم
دوست
جانم فدای دوست که هستم ز هستِ اوست
یک گردش نفس کرمِ نازِ شصتِ اوست
حیران روحم وسفر هر شبانهاش
گویا که مرغ جان همه شب در الستِ اوست
از او عنایتی شده تا زندگی کنم
ور نه جهان به گفتن یک باز و بستِ اوست
شکرش فزون که نعمت من را فزون نمود
یک روز بودنم که اشارت ز دستِ اوست
این دل چو ذرهای و چنان ذره پرور است
بر دل عطا کند همه آنچه نشستِ اوست
اکنون تنم شده قفس و جان به عشقِ دوست
در بین این قفس همه فکرش گسستِ اوست
امشب کسی که تشنهی لطف و عنایت است
این بندهی گنه زده و دل پرستِ اوست
پیش سفال عمر به تماشا نشستهام
تا کی بگویدش بشکن هان! شکست اوست
خواب
خواب دیدم که شبی نوبت مرگ من شد
لحظهی پر تب و تابِ من و جان کندن شد
لرزه بر جان من افتاد و چنان ترسیدم
که تمامِ گنه کرده به یک دم دیدم
چشمِ بی نورِ من از مرگ به هم میافتاد
ضربهی قلب من هر لحظه به کم میافتاد
لب من او که به کلِ بدنم میارزید
همره سینه و دندان و زبان میلرزید
هر دو گوشم که همه عمر خطا کارش بود
فصل تلخ نشنیدن غم و غمخوارش بود
آن دو پایی که به هر بزم گنه پا بنهاد
از سرانگشت، برون جان شد و خود را بنهاد
بند بند بدنم روح ز کف میدادند
همچو تیری که رها سوی هدف میدادند
نوبت آمد که ز دستم بربایند احساس
زیر لب خواندم حدیثی «مددی یا عباس»
* * *
من که یک عمر به یاد ید تو سینه زدم
لحظهی مرگ شده کن کمک گر چه بدم
ناگهان هودجی از نور کنارم آمد
گوییا لحظهی پاییز بهارم آمد
چه دل آرای رخی به چه جمالی دارد
گوشهی لعلِ لبش وای چه خالی دارد
باز شد قفل زبانم چو سلامش دادم
یک سؤال از نسب و کنیه و نامش دادم
راجعون خواند مرا قوت جانی بخشید
نام خود گفت مرا روح و روانی بخشید
* * *
مهدی فاطمهام یوسف کنعان علی
لحظهای آمدهام یاری یاران علی
مهراس عاشق من یاری تو کار من ست
عمویم گفت برو چون که عزادار من ست
با تو ای عاشق من نغمه و حالی دارم
از همه زندگیت چند سؤالی دارم
مگر ای شیعه نبودم همه جا دلدارت
که به خلوتکده شد جرم و گناهان کارت
تو که من را به دعاهای فرج میخواندی
با همان غیبت و تهمت دل من سوزاندی
گوش تو منتظر بانک انا المهدی بود
یا صداهای خطا گستر و کم عهدی بود
اگر آن چشم تو دیدار مرا حسرت داشت
پس چرا وقت نگه سوی گنه شدّت داشت
هر دو چشم تو همان لحظه که نامحرم دید
اشک چشمان مرا از مژهی ماتم چید
من غریبم تو چرا غربت من افزودی
بی وفا بودی اگر عاشق مهدی بود
* * *
ناله از نای زدم مرگ مرا در بگیر
اشک مهدی زده بر روح و تنم صدها تیر
ببر ای مرگ مرا کشتهی اربابم کن
گنه آلودترینم ز حیا آبم کن
منِ افتاده در این کُنج گنه دام کجا؟
مهدی فاطمه آن حضرتِ اکرام کجا؟
فطرسا! سوی گنه پنجه کشاندن هیهات
گریه بر مژهی ارباب نشاندن هیهات
دریایی
تو که هر ماه رمضون دلم رو مجنون میکنی
با یه عالمه گناه باز من و مهمون میکنی
گاهی با چشم پوشیهات دلم رو مدیون میکنی
گاهی با رحمِ نگات من و پشیمون میکنی
میخوام از حوض وفا کاسههامو پر بکنم
شب قدره اومدم از تو تشکر بکنم
نعمتی دادی به من با تو تکلّم بکنم
با نماز و با دعا غصههام و گم بکنم
چشمام و با بارون توبه ترنّم بکنم
پیش دل قرب تو رو خدا، تجسّم بکنم
اومدم تا این که از تو خداجون جدا نشم
دیگه مثل قدیما بندهی بی وفا نشم
یادمه توبهای که سال گذشته بستهام
بعد چند لحظه تو گرداب خطا نشستهام
آینهی توبه رو با سنگ گناه شکستهام
حالا از توبه شکستن بی قرار و خستهام
میشه امشب من و دور از غم رسوایی کنی
قطرهای دل دارم اون رو دلِ دریایی کنی
گدا
خدای مهربان آمد گدایت
به هر اشکی کنم یارب صدایت
تو فرمودی اگر من را بخوانی
جوابت میدهم با هر نوایت
تو گفتی بخششت پایان ندارد
ببخشم صد هزاران از خطایت
خطا کار آمدم بر درگه تو
من و این توبه و از تو عنایت
خدا بد کردم و شرمنده هستم
به قربان تو و لطف و صفایت
تو را سوگند بر هر خطِ قرآن
مران این زره را، ای بینهایت
عذابم را ز جسمم دور گردان
به حق اولیا و انبیایت
التهاب
هجر تو رنج و عذابم مهدی صاحب زمان
من سراسر التهابم مهدی صاحب زمان
در شبِ تیره به دنبال ستاره میروم
غافل از تو آفتابم مهدی صاحب زمان
در گناهان غوطه ور گشتم ولیکن عاشقِ
یک نظر از تو جنابم مهدی صاحب زمان
در شبِ قدری نشستم تا به حقِ عاشقان
لحظهای گویی جوابم مهدی صاحب زمان
انتظارت همچو درّی در صدف مانده هنوز
خواستارِ درّ نابم مهدی صاحب زمان
روی زیبایت نشان ده تا کنم این ادعا
کردهای خانه خرابم مهدی صاحب زمان
منشاء هر خیری و من گرمِ سودِ این جهان
من به دنبالِ سرابم مهدی صاحب زمان
گفتگو
چی میشه یه بار به این غرق گناه نگاه کنی
منِ درمونده رو با یه گفته سر به راه کنی
توی آسمون سینه که سیاه چالِ دله
چشم بی لایقم و مهمون روی ماه کنی
همه عمر پر نوره اگه از روی کرم
یه نظر به حال این خستهی بی پناه کنی
شب قدر اومده و ببین پر از معصیتم
میخوام امشب من و خالی از غم گناه کنی
قَسَمِت میدم به حق فرقِ خونین علی
منِ بی تکیهگاه و صاحب تکیه گاه کنی
قلب سوزندهی من، آتیش گرفته از گناه
میشه فکر مرهمی برای سوز و آه کنی
شبِ قدره اومدم برای آشتی تا بگم
میتونی هر چی بخوای با من رو سیاه کنی
توبه
خدا جون بندهی زارت اومده دعا کنه
بشینه گریه کنه فقط خدا خدا کنه
خداجون بعد یه عمری بی وفایی اومدم
تا که این دلم دیگه به عهد خود وفا کنه
بسکه توبه کردم و توبه شکستم ای خدا
روش نمیشه این دلم بازم تو رو صدا کنه
میدونم کرم داری، لطف داری، مهربونی
قول میدم دیگه نذارم که دلم خطا کنه
اومدم توبه کنم شاید که لطف و کرمت
من و از عذاب و تاریکی قبر رها کنه
همه آرزوم اینه که یوسف زهرا بیاد
وجودِ مریضم و غرق گلِ شفا کنه
رسم عاشقا اینه هر چی باشند پیر و جون
میتونه یه آرزو درشون و دوا کنه
میخوام آخر دعام یه آرزویی بکنم
تا خدا حق همه گریههام و ادا کنه
میشه وقتی که میخوان صورت و رو خاک بزارن
اربابم مهدی بیاد بندِ کفن رو وا کنه
دلِ شکسته
شنیدهام که این شبا دلِ شکسته میخری
همراه خوبا بدا رو به عرش اعلا میبری
تو اوج ناامیدیام با کوله باری از گناه
بدم ولی من اومدم با صد امیدِ دیگری
با وعدههای بی اساس بندهی رو سیاه شدم
ردّم کنی میمیرم از این عقدهی در به دری
قسم میدم خدا تو رو به حرمتِ مقربین
به حقِ ختم الانبیاء، به اسم پاکِ حیدری
من عاشقِ ائمهام، یه عمری خاک پاشونم
من و ببخش خالقِ من، به نالههای مادری
قسم به اشک زینب و به غربتِ دلِ حسن
دلم یه عشق اهل بیت یه عمر زده بال و پری
این قسم آخر من به اسمِ اعظم حسین
شرمندهام نکن خدا، به حقِ شاهِ دلبری
اشعار نو
مخلوق
شب قدر است بیا در پس این پردهی اشک
بین این حوض پر از اشک که خود ساختهایم
آب بر فکر سراسر بد و بدتر بزنیم
سوی افلاک کمی پر بزنیم
به خدا اندیشیم
به خداوندی و لطف و کرمش فکر کنیم
تا بدانیم از امشب به کجا باید رفت
و چه سازیم که از سوختن خود گذریم
سوختن چیست مگر؟
اینکه یک دفترِ دل پر ز خطا گردد و بس
ظلم بر خلق خدا، حکم روا گردد و بس
این چنین نیست مگر؟
وقت آن است در اندیشه شویم
و بگویم که خالق عملش با مخلوق
همه زیباست، خوش است و خوشی و لطف و صفا
لیک مخلوق به مخلوق نموده است جفا
این حقیقت دارد ...
توبه این نیست که تنها به سرشکی ناچیز
هر گنه را سر شب تا به سحر پاک کنیم
و بگوئیم خدا بخشیدم ...
همنالهها
ای اشکهای من
در من شنا کنید
ای نانوشتهها
ای بغضهای من
با من سفر کنید
ای پاک سیرتان
آنها که پیش من
گرم دعای عشق
هم نالهی منید
نزدیک تر شوید
انفاس سبزتان
آه نوایتان
هر بیت بیتتان
دیوانِ بسته است
از رازهای من
دنیا صداقت است
در گفتههایتان
با من نوا کنید
شاید خدای من
با احترامتان
من را نظر کند
با حرمت شما
از کردههای من
امشب گذر کند
ذکر و سرود
دل
خداجون دل من شکسته
به چشام اشک غم نشسته
شب قدر اومدم خدا جون
با یه قلبِ سیاه و خسته
خداجون دردم ودوا کن ای خدا
خدا جون به دلم نگا کن ای خدا
الهی العفو ـ الهی العفو ـ الهی العفو ـ الهی العفو
میدونم یه روزی میمیرم
زیر خاکا خونه میگیرم
میدونم شبِ اوّل قبر
گناهام میکنه اسیرم
غیر تو کسی رو ندارم ای خدا
دلم و پیش تو میآرم ای خدا
الهی العفو ـ الهی العفو ـ الهی العفو ـ الهی العفو
خداجون دل من سیاهه
میدونم که غرقِ گناهه
توبهی آخره خداجون
دل من خیلی بی پناهه
اومدم بنده رو ببخشی ای خدا
من شرمنده رو ببخشی ای خدا
نذر
تو شبهای ماه رمضون نذر و نیازی کردم
تا مهدی رو ببینم و دورِ سرش بگردم
یابن الحسن ـ یابن الحسن ـ یابن الحسن ـ یا مهدی (2)
امّا نشد حاصلِ من وای از دلِ غریبم
دیدنِ روی صاحبم خدا نشد نصیبم
کاشکی میشد این لحظهها مولام و من ببینم
گردِ رهش بشه تنم به زیرِ پاش بشینم
یابن الحسن ـ یابن الحسن ـ یابن الحسن ـ یا مهدی (2)
چی میشه تو این شبِ قدر کارم بشه شراره
مولا بیاد ببینمش با چشمِ پر ستاره
عمرم داره تموم میشه، پس کی تو رو میبینم
مولا جوابم و بده تنها به یک اشاره
یابن الحسن ـ یابن الحسن ـ یابن الحسن ـ یا مهدی (2)
مبتلا
به درگاهت نشستم ـ با قلب مبتلایی
شب قدره خدا جون ـ من اومدم گدایی
الهی یا الهی ـ الهی یا الهی ـ الهی یا الهی (2)
وقتی عمرم تموم شه ـ میشکنه مثلِ شیشه
هر کی یک جور میمیره ـ قسمت من چی میشه
الهی یا الهی ـ الهی یا الهی ـ الهی یا الهی (2)
اگه امشب با چشمام ـ بارون اشک میبارم
برای بخششِ تو ـ اسمِ حسین میآرم
الهی یا الهی ـ الهی یا الهی ـ الهی یا الهی (2)
میشه من رو ببخشی ـ خدای مهربونم
اومدم باز دوباره ـ بندهی تو بمونم
به خدا جز تو یاری ـ تو این عالم ندارم
نظری بر دلم کن ـ امشب و بیقرارم
الهی یا الهی ـ الهی یا الهی ـ الهی یا الهی (2)
غیبت نشین
بازم شب قدری سر آمد
غیبت نشینِ شیعیان مهدی نیامد ـ مهدی نیامد
مردم از این داغ جدایی ـ یابن الزهرا (2)
یارِ غریبان کی میآیی ـ یابن الزهرا (2)
* * *
از بهرِ شیعه بی شکیبی
تو صاحبِ دلهای زارِ بی حبیبی ـ بی حبیبی
مهدی تو غمها را طبیبی
اما خودت همواره تنها و غریبی ـ وای غریبی
خون کردهام قلب تو را من ـ با گناهم (2)
اما فقط گوشم خمارِ ـ یک نگاهم (2)
* * *
شاهنشه خیمه نشینم
عمری ز هجرِ روی ماهت دل غمینم ـ دل غمینم
ای دلربای مه جبینم
ترسم بمیرم من ظهورت را نبینم ـ ظهورت را نبینم
خوردم قسم یار تو باشم ـ تا قیامت (2)
هر روز و شب زارِ تو باشم ـ تا قیامت (2)
یارب
در ماه قرآن، دل بهرِ یزدان
با عطرِ روزه، گردیده مهمان
این عبدِ گریان، سر در گریبان
با ذکرِ توبه، آمد پشیمان
یاربِ یارب ـ یاربِ یارب (2)
ای تکیهگاهم، غرقِ گناهم
بر من نظر کن، من بیپناهم
ای تو الهم، بنگر به آهم
نوری بده بر، قلبِ سیاهم
یاربِ یارب ـ یاربِ یارب (2)
من آمدم با، صد اشک و غوغا
تا که ببخشی، این عبدِ رسوا
دل را صفا ده، درسِ وفا ده
از دردِ عصیان، من را شفا ده
یاربِ یارب ـ یاربِ یارب (2)
العفو
یارب بده پناهم الهی العفو
ببین غرقِ گناهم الهی العفو
اگر رفتم به راهی کردم گناهی
بندهی رو سیاهم الهی العفو
امان از خلوتی که حرمت شکستم
چو افتاده به چاهم الهی العفو
زمانی که درونِ قبرم گذارند
وای از عمرِ تباهم الهی العفو
در آن تاریکی ای نور به فریادم رس
رحیمِ دادخواهم الهی العفو
به روز محشر آیم به پای میزان
با لوحِ اشتباهم الهی العفو
چه میشود ببخشی تو عبدِ خود را
کریمِ پادشاهم الهی العفو
سر را به پای عفوت نهادهام من
با سوز و اشک و آهم الهی العفو
با اشک دیده و دل دارم تقاضا
جز بخششت نخواهم الهی العفو
من نوکرِ حسینم، دل کربلایش
محتاجِ یک نگاهم الهی العفو
گناه
خداوندا غرق جرم و گناهم ـ نظر بنما سوی قلبِ سیاهم
نظر بنما اشک و آه مرا
خدا بگذر اشتباه مرا
ببخشا یارب گناه مرا
خدای من ـ ای خدای من (3)
تو معبودی، خالقی، تو خدایی ـ ببخشا گر بنده کرده خطایی
ندارم جز کوی لطفِ تو جایی ـ به درگاهت مانده قلبِ گدایی
نظر بنما اشک و آه مرا
خدا بگذر اشتباه مرا
ببخشا یارب گناه مرا
خدای من ـ ای خدای من (3)
شبِ قدر و اشکِ دیدهی خسته ـ شده کارم گریههای گسسته
غمین روحی با روان شکسته ـ چو عبدی در محضر تو نشسته
نظر بنما اشک و آه مرا
خدا بگذر اشتباه مرا
ببخشا یارب گناه مرا
خدای من ـ ای خدای من (3)
قدیمی و تو قدیر و رحیمی ـ سمیعی و تو خبیر و کریمی
تو ستار العیبی و تو علیمی ـ تو غافر الذَّنبی و تو حکیمی
نظر بنما اشک و آه مرا
خدا بگذر اشتباه مرا
ببخشا یارب گناه مرا
خدای من ـ ای خدای من (3)
حسرت
دوباره ماه رمضون داره به آخر میرسه
به منِ منتظر بگید کی دیگه دلبر میرسه
هنوزم دل به دامِ عشقش اسیره
که بی مهدی میون دل جای تیره
میترسم که نباشم من سال دیگه
دلِ خسته با عمری حسرت بمیره
یا مهدی ـ یا مهدی ـ یا مهدی ـ یا مهدی ـ وآآآآی (2)
دلم میخواد که این شبا، زخمِ دلم بشه دوا
پر بزنه مرغِ دلم، یه شب تو صحن سامرا
یک شب قدر زار بزنه، دم از رخِ یارِ بزنه
میونِ سرداب بشینه، سر و به دیوار بزنه
به جا قرآن دو دستت سر ببینه
بگه عالم بدونید مولام همینه
برای دل بخونی جوشن کبیر و
شب قدر کنارِ ارباب بشینه
یا مهدی ـ یا مهدی ـ یا مهدی ـ یا مهدی ـ وآآآآی (2)
صحرانشین
صحرا نشینی و از اعمال من غمینی
هر دم گناهِ من را با چشمِ خود ببینی
اما به وقت سختی یاری به من رسانی
شرمنده تو هستم از بس که نازنینی
یابن الحسن کجایی ـ یابن الحسن کجایی(2)
من توبه کردم و باز پای گنه نشستم
دیدم خودم خطا را چشمی بر او نبستم
شرمندهی تو هستم ای ماه بی قرینه
من که به هر گناهم قلب تو را شکستم
یابن الحسن کجایی ـ یابن الحسن کجایی(2)