مناجاتی
===============
به لطف خود خدا یا نائلم کن و گر نا قابلـم من ، قابلم کن
گناه و جرم بی اندازه دارم به بخشش آنچه شایدشاملم کن
همه سر تا به پا غرق نیازم به استغنا الــــها قائـلم کن
نجات ازجهل وازگمراهی ام ده فزون از فضل حتّی حاصلم کن
شکسته زورقی مانم به دریا روان سالم به سوی ساحلم کن
بدون تکیه جسمی نیست برجا؟ بلندا دست قــدرت ، حایلم کن
جهان ماپراست ازخوب و از بد خدا وندا به خوبی مایلم کن
همیشه حق و باطل روشنم نیست محقِّق بین حق و باطلم کن
رها از وصل و هجر این و آنم به خوبان دو عالم واصـلم کن
به عقل خود همه دارند دعوی الـها ، گفت ( بیکی) عاقلم کن
شاعر : اکبر علی بیکی
ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس
خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس
آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان
جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس
آنجا که خادمینش از روی زائرینش
گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس
خورشید آسمان ها در پیش گنبد او
رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس
رویای ناتمامم ساعات در حرم بود
باقی عمر اما افسوس بود و کابوس
وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا
عارف اگر زشعشعه هو تو را شناخت
سالک زقدر و منزلت” او” تو را شناخت
بیدل به خلق و خوی خداجو تو را شناخت
من بنده کسی که چو آهو تو را شناخت
پیچید چو نی نوای تو در بند بندمان
یا ثامن الائمه رها کن زبندمان
خورشید با جمال جمیلت جمیل نیست
بر درگه جلال تو گردون جلیل نیست
جایی که همرکاب تو غیر از ” خلیل” نیست
دیگر مجال پر زدن جبرئیل نیست
وقتی به محضر تو شرفیاب می شوم
از شرم شعله می کشم و آب می شوم
کوثر پیاله زشراب طهور توست
طور شهود پرتو فاش ظهور توست
سینای جلوه شاهد نور حضور توست
خورشید هم از آینه داران نور توست
چشمم که محو حسن ملیح تو می شود
اشکم دخیل بند ضریح تو می شود
خواهی بخوان به پیشم و خواهی جواب کن
یا لطف کن به حال دلم یا عتاب کن
یا بیش از این خراب غمت را خراب کن
اما مرا ز زمره یاران حساب کن
مپسند بار خواهش ما را به ذمه ات
سوگند می دهم به جواد الائمه ات
آن زایرم که آمده با دست خالی ام
رحمی به دل شکستگی و خسته حالی ام
بال و پری ببخش به بی دست و بالی ام
کز شاعران حضرت مولی الموالی ام
پرواز را زخاطر خود بریده ایم ما
هر چند زنده ایم ولی مرده ایم ما
هر جا که می رویم خیال تو می کنیم
در باغ گل خیال مجال تو می کنیم
صدها غزل نثار غزال تو می کنیم
با این بهانه یاد وصال تو می کنیم
تا لطف خویش بیشتر از پیش کرده ای
ما را کبوتر حرم خویش کرده ای
محمد علی مجاهدی
در دلم هر شب حیاطت آب و جارو میکنم چشمهایم را که میبندم، تو را بو میکنم خواب دیدم روی صحن تو طلاکاری شدم ضامنم میگردی و احساس آهو میکنم مثل آن دست میان ظرف سقاخانهات دستهای خواهشم را پیش تو رو میکنم خواب دیدم روی آبیهای نقش گنبدت با دو رکعت، دانه دل را پرستو میکنم آسمان پای پیاده روی دستم میرسد زیر لب با گریه وقتی صحبت از او میکنم کیستی ای آشنایم ای تماشای غریب با تو تنها با تو تنها با تو من خو میکنم یک سبد گل میدهم امشب به دستان شما میسپارم دستهایم را به دامان شما جادهها ماندند در بهت غریب فاصله چشمها وامانده در اندوه ایوان شما هشتمین پرواز، امشب اتفاقی رخ نداد دل، پریشان شد، پریشان شد، پریشان شما هشت سال و هشت ماه و هشت روز و ساعت است هِی غزل میسازم از زیبای چشمان شما هشت رود از آسمان چشمها جاری شده تا بپیوندد به اقیانوس احسان شما هشت آهو میکشم امشب، و بیدارم هنوز غربتِ آهو، کبوتر... باز... دامان شمااحساس آهو
شاعر : رزیتا نعمتی
غربت آهو
شاعر: زینب مسرور
این اشعار از سایت حوزه نت برداشته شده است.
روشن جهان ز نور جمال محمّد است |
خرّم ز چشمه های کمال محمّد است |
ما دست کی زنیم به دامان دیگران |
تا دامن محمّد و آل محمّد است |
در ملک ولا، امیر و مولا حسن است |
فرمانده ى کشور تولا، حسن است |
هم جان محمداست و هم جان على است |
هم قوت و قلب و جان زهرا، حسن است |
ای به جمع انبیا بالا نشین
حلقه اهل نبوت را نگین
خاتم تایید ادیان خدا
فتح باب عشق ختم المرسلین
از همه معشوقه ها معشوق تر
در میان عاشقان عاشق ترین
دلنوازی دلنوازی دلنواز
نازنینی نازنینی نازنین
یا محمد صاحب خلق عظیم
یا محمد رحمت اللعالمین
بر لبان تو تبسم دلربا
از زبان تو تکلم دل نشین
در سکوتت صد سخن حرف عمیق
در نگاهت نطقهای آتشین
می زنی خنده به روی بردگان
می شدی با مستمندان هم نشین
سنگفرش مرقد سرسبز تو
آسمان آبی عرش برین
می گذارد سر به خاک راه تو
تا رود معراج جبریل امین
هر که با پای دل امد سوی تو
شک ندارم می شود اهل یقین
تا ببینی خویش در آینه
می شوی محو امیرالمومنین
من کجا و مدح تو باید گذاشت
در کنار نام خوبت نقطه چین
حرف من این مصرع پایانی است
با نگاهت کن مسلمانم همین
روح هستی در میان بستر است
لحظه های اخر پیغمبر است
گوشه ای گرم نیایش با خدا
می برد بالا علی دست دعا
اهل بیت خویش را با اشک و آه
در وداع آخرین دارد نگاه
گاه گوید با علی از غسل و قبر
درد دل با چاه و مظلومی و صبر
گاه گوید با حسن رازی مگو
گاه گوید با غم و درد و محن
غم مخور هستی من زهرای من
بعد من حامی دست حق شوی
اولین کس تو به من ملحق شوی
بعد من اجر رسالت هیزم است
هستی ام در آتش نا مردم است
آسمان را رنگ نیلی می زنند
بین کوچه بر تو سیلی می زنند
زآن طشت پر ز اشک خون در مقابلش
پیدا بود که زهر چه کرده است با دلش
مظلوم چون على و به مظلومیش گواه
آنخانه نبى که بود در مقابلش
او حاصل نبوّت و بیداد دشمنان
از آب شعله خیز، شرر زد به حاصلش
عمر حسن ز عمر على سخت تر گذشت
تا آن که مرگ آمد و حل کرد مشکلش
از ورطه اى که بود کران تا کران ملال
موجى زد و رساند، شهادت به ساحلش
هر مرد راست محرم دل همسرش، ولى
غربت ببین که همسر او گشته قاتلش
از زهر، پاره پاره و از صبر، ریزریز
قرآن برگ شهادت بود دلش
چشمش به لطف اوست «مؤیّد» که دم زند
گاه از مصائب وى و گاه از فضایلش
منبع: وبلاگ انصارالحسین(ع)
مداحی های ولادت امام محمدباقر(ع) برگرفته از وبلاگ حسن فطرس
قطعه و مفرد
جفا سرباز رباعی و دوبیتی عاشورایی فرمانده جرعه اشعار عروضی وارث جرعه والانسب اشعار نو ذکر و سرود مسافر مدینهی دل شور و بحر طویل آقام امام باقر(2)
اشکِ چشمانِ تو از چیست که چون ابر بهار
گوییا قصهی ناخوانده خوددت میدانی
همسفر میشوی ای غنچهی من، همنفسم
همره جد و پدر جور و جفا میبینی
چشم وا کردی در آغوش پر از مهرِ حسین
یعنی از روزِ توّلد دان که سربازِ توأم
همنام
میلاد که باشد این چنین پر آه است
گویا که ز داغِ کربلا آگاه است
او کیست شکافندهی علمِ عالم
همنام محمد بن عبدالله است
با آمدنش بهار شد شیدایی
در سینهی انتظار شد غوغایی
از گلشن زین العابدین میآید
بر اهلِ جهان کودکی عاشورایی
شکر است که یاورِ رقیه آمد
فرزندِ برادرِ رقیه آمد
او همسفر کرب و بلا تا شام است
فرماندهی لشکرِ رقیه آمد
دل جرعه بنوش از قدح و جام محمّد
دیگر شده مرهم همه آلام محمّد
بشکفته گلِ پنجم گلخانهی معشوق
او کیست؟ لقب باقر و همنام محمّد
شوق
قلبِ خود را کردهام نیمی و اشکم جاری است
نیمِ آن شاد است و نیمی غرق آه و زاری است
یک طرف از کربلا دارای زخمِ کاری است
قسمتی از شوق این گل، محوِ در دلداری است
این چنین حال و هوایی در وجودم نادر است
عاشقان میلادِ زیبای امامِ باقر است
* * *
شد طوافِ عرشیان مستانه بر گِردِ سرش
گشته زین العابدین مدهوش بوی عنبرش
هر دمی دلخون نماید با دو چشمانِ ترش
فاطمه بنتِ امام مجتبی را مادرش
یعنی ای مادر بدان من نینوایی میشوم
عاقبت من کودکی کرب و بلایی میشوم
* * *
در میانِ کودکان من هم پریشان میشوم
چون رقیه چون سرکینه دیده گریان میشوم
شاهدِ سوزِ عطش بر کامِ عطشان میشوم
راهیِ شامِ بلا، شامِ غریبان میشوم
روز اوّل از قیامِ کربلا من آگهم
وارثِ جدِ غریبم حضرتِ ثاراللهم
فرشتهها ز عرش حق آمدهاند بر زمین
دسته گلی داده خدا به دستِ زین العابدین
لاله و یاس و یاسمن، گلِ شقایق و چمن
برای دیدنِ رخش، چشمِ همه کرده کمین
گاه همه به زاری و گاه همه به شادیاند
گریه به خنده زد گره، خنده به گریه شد عجین
این که به آسمانِ دل در شبِ تیره روشن است
ماه امام باقر است، ماهِ امامِ پنجمین
شد پدرش پورِ حسین، مادر او دختِ حسن
حاصلِ زوج علوی، فخرِ وجود نازنین
بیند اگر به کودگی رنج و مصیبت فزون
وارثِ کربلاست این دشمنِ ظلمِ ظالمین
پای بنه به کوی او از سرِ عشق و معرفت
ذکرِ توسلش شده، مرهمِ زخمِ مؤمنین
امشب از هر سو دلم پر میکشد
جرعه جرعه جام می سر میکشد
امشب این دل را چراغان کردهام
عشق را در سینه مهمان کردهام
جامها را ارغوانی میکنم
پیرم اما نوجوانی میکنم
هیئتی در سینه بر پا کردهام
نقل و اسپندی مهیا کردهام
پردههای شادیِ سبز و سپید
یک به رنگ عشق و یک رنگ امید
امشب آنچه خواسته جانان کنم
پردهها را بر دل آویزان کنم
روی هر یک نام دلبر حک کنم
این دلم را بینِ دلها تک کنم
میکنم دعوت همه رگهای خود
جمع اعضایم ز سر تا پای خود
عقل و چشم و گوش و لب در انتظار
تا که آید عشقم از شهرِ بهار
لحظهای روشن شد از سبزی نور
گشت این مهمانیام غرقِ سرور
پردهی سینه دمی آمد کنار
گفت عقلم، عاشقان! آمد نگار
گر چه دل بر رنگ سرخی مبتلاست
رنگ دل تعویض شد اکنون طلاست
سینهام شد هیئتی دیوانه وار
ای خدا آمد نگاری تکسوار
قد او عالم کند یک دم اسیر
چشم او بر دشمنان باشد چو تیر
با نگاهش نور بر هر سو زند
با لبانش دم ز الا هو زند
برق دندانهای او درّ صدف
بهر دیدارش خلائق صف به صف
زلف او با باد غوغا میکند
خندهاش صدها گره وا میکند
کاش میشد نوکرِ او میشدم
زائر آن چشم و ابرو میشدم
کاش میشد جیره خوارش بودمی
لحظهای را در کنارش بودمی
کاش میشد یک نگاهم مینمود
در برش یک دم پناهم مینمود
او که بر دل دلبر و تاجِ سر است
پارهی قلب بتول و حیدر است
کیست او جز حضرتِ سلطانِ دل
حضرت باقر که شد مهمانِ دل
امشب قسمی خوردهام ای سینه که باید
دیده به جهان بندم در ذکر نشینم
بی وقفه کنم زمزمه تا جان به سر آید
آن وقت ز خاکِ قدمش بوسه بچینم
آنقدر بگویم ز لبم ذکر که شاید
تا حضرت والا نسب عشق ببینم
* * *
امشب به خودم گفتهام ای رند خرابات
برخیز مهیا شو و زن نعره به هر سو
رو کن به همان منشاء پر نورِ عبادات
از او تو مدد گیر به ذکرِ حق و یا هو
یا حضرت سجاد تو ای قبلهی حاجات
چشمت شده روشن ز رخ نوگل خوش رو
* * *
این گوهر غلطان که به دریای تو افتاد
از پرتوی علمش همگان درس بگیرند
آن شهد که از هر سخنش جان به همه داد
بین لشکر اندیشه ز او مستند و اسیرند
هر یک صنمی پیش رخش خاک دهد باد
پیش قدمش گو که همه سخت بمیرند
* * *
این است بهشتی گوهر و شمس فروزان
با علم کند کاخ ستم را همه معدوم
هر جا که بُوَد حامی دین حامی قرآن
وین هست همان حجت و آن حضرت معصوم
او کیست که شد کرب و بلا واله و عطشان
ای سینه بگو باقر و پنجم گلِ مظلوم
در حال آماده سازی ...
اختر
پنجمین اخترِ عصمت، وارثِ صبری و حلمی
باقرِ آلِ رسولی، تو شکافندهی علمی
گلرخان پیش رخت میمیرمند
عالمان از مدد میگیرند
مددی ـ مولا امامِ باقر
مددی ـ مولا امامِ باقر (3)
گلی از تبارِ عشقی، به دو هستی نورِ عینی
تو حدیثی از بهاری، تو سلالهی حسینی
آمدی گل به جهان افشاندی
کربلا را به همه فهماندی
مددی ـ مولا امامِ باقر
مددی ـ مولا امامِ باقر (3)
ای به دیده دیدهای تو، معنیِ قرآن ناطق
مکتبت زمینهسازِ، مکتبِ جعفر صادق
از ازل عبد و مطیعت شیعه
عاشقِ خاک بقیعت شیعه
مددی ـ مولا امامِ باقر
مددی ـ مولا امامِ باقر (3)
بر روی دل نوشتم
با کِلکِ سرنوشتم
هستی تو در سرشتم
درّ گران و نادر
جانم امام باقر
جانم امام باقر(4)
از علم تو بگویم
عشق تو را بجویم
کوی تو آرزویم
گردیده سینه طایر
جانم امام باقر
جانم امام باقر(4)
ای آشنای دلها
حال و هوای دلها
دارد نوای دلها
بر کربلا مسافر
جانم امام باقر
جانم امام باقر(4)
ماه زیبای رجب به سینه تابیده
شروعِ عاشقی و بهارِ امیده
تو مدینهی دلم یه خونهی نوره
بین اون خونه یه یارِ مثلِ خورشیده
منکه امشب مثلِ طائرم خدا
برا اعتکاف که حاضرم خدا
در پناه عشقِ باقرم خدا
یـــــــا ـ مولانا مولانا ـ امام باقر(3)
مادرش که ثمرِ باغِ حسن باشه
گرمِ دیدارِ رخِ گلِ چمن باشه
پدرش پور حسینی، حضرت سجاد
ناظر چشمای آهوی ختن باشه
این که چشماش یه جهان حقایقه
سبب عاشقی و علایقه
حاصل صنوبر و شقایقه
یـــــــا ـ مولانا مولانا ـ امام باقر(3)
گرمی ماهِ رجب بیعشقِ اون سرده
دلِ بی محبّت آقا پر از درده
اون شکافندهی هر چی علم تو دنیاست
علم عالم پیش اون قدش رو خم کرده
هر کی تو سینهی اون ارادته
تو دلش هر روز و شب یه حاجته
خدا شاگردی اون سعادته
یـــــــا ـ مولانا مولانا ـ امام باقر(3)
مولا بن علی (3)
عاشقا به عشق تو همه به شادی اومدند
شنیدند به حکم تو سکهی اسلامی زدند
یکی فرمان بده تا من و به کویت ببرند
تا به نامت آقاجون سکه دل رو بزنند
این دل بیارزش و اگر که یه نگاه کنی
میتونی مثال سکهها دل و طلا کنی
* * *
جدّ تو حسین و عباسِ علی عموی توست
به لب امام سجاد گلِ گفتگوی توست
* * *
قربون محبّتت مزدی به نوکرات بده
ما رو با عشق خودت بِکُش ولی برات بده
عیدی همه باشه حکم و جواز بقیع
پشت اون پنجرهها راز و نیاز بقیعت
مولا مدد ـ مولا مدد ـ مولا مدد ـ مولا مدد (2)
علمم کم است، حلمم کم است، جانم پر از درد و غم است
علمم بده، حلمم بده، یاری برایم مرهم است
حاشا کنم، غوغا کنم، در راه دین بیدانشم
من از عدو، از جورِ او، محنّت فراوان میکشم
با یک سخن، با یک محن، خود غرقِ این دنیا کنم
دل میرود، جان میدود، او را کجا پیدا کنم؟
شکر خدا، لطف شما، علم الائمه شاملم
مولا مدد، کن بی عدد، تا معرفت یابد دلم
ذکر امامِ باقر
هزار تا رمز و رازه
تو خاطرت بمونه
که تو بقیع نیازه
* * *
امشب دلِ خرابم
به عشق اون هوایی
هم زائر مدینهات
هم شده کربلایی
* * *
قیامت قد تو
عالمی کرده دلشاد
نام قشنگ و زیباش
کرده محمد و یاد
* * *
لب از حدیثِ نامش
خسته و سیر نمیشه
دل که جوونِ اون شد
تو دنیا پیر نمیشه