پلکی مزن که چشم ترت درد میکند
پر وا مکن که بال و پرت درد میکند
میدانم اینکه بعد تماشای اکبرت
زخمی که بود بر جگرت درد می کند
با من بگو که داغ برادر چه کار کرد
آیا هنوز هم کمرت درد میکند
مانند چوب خواهش بوسه نمیکنم
آخر لبان خشک و ترت درد میکند
لبهای تو کبود تر از روی مادراست
یعنی که سینه پدرت درد میکند
می خواستم که تنگ در آغوش گیرمت
یادم نبود زخم سرت درد میکند
کمتر به اسب نیزه سوار و پیاده شو از
این حجمه های سنگ سرت درد میکند
منبع :سایت شیعتی
علقم تشنه رباعی و دوبیتی رباب ساکن صحرا اشعار عروضی نشان اربعین مزار ام المصائب سینهسوز اشعار نو ذکر و سرود قافله برگ خزان گشت و به صحرا ریزان خزان سکینه حاجت ثارالله امید گلِ سرخ عمر زیارت شور و بحر طویل
افتان و خیزان میرود هر کس به سوی مقصدی
او کیست با آب روان رو سوی علقم میرود
گفتم که قاتل شاید از روی ترحّم آب داد
اما به روی قبر تو دیدم نوشته تشنهای
حدیثِ راز
جانم به لب بیا که ندارم دگر نیاز
آهی که بر مزار برادر کنم فراز
نامحرمی اگر که نبودش میان ما
عالم پر از شراره شدی با حدیثِ راز
ربابِ دلْ غمین با حالِ خسته
کنارِ قبرِ عباسش نشسته
به لب دارد چنین سقای اصغر
ببین قدم چو فرق تو شکسته
این خیمه نیمه مانده سوزد جانم
پرپر شده این جا علیِ عطشانم
تا لحظهی دیدن علی اصغرِ خود
من ساکن این دشتِ بلا میمانم
روزگاری آمدم در این زمین کربلا
آشنایی بین من با او نبود اما کنون
آشنا هستم به این صحرا و جمع لالهها
گشت این صحرا شروع یک سفر اشک و جنون
سبو
یاد آن روزی که من بوسه زدم بر آن گلو
خیز و تا گویم به تو شرحِ غمم را مو به مو
بسکه خوردم کعبِ نی از دشمنان بی حیا
همچو زهرا مادرم میگیرم از قبرِ تو رو
میکشم خود را به خاک و میرسانم پیش تو
بسکه گشتم من به دنبال سر تو کو به کو
گفتههایم بیشمار و غصههایم بیعدد
ای دلیلِ صبرِ من! برخیز بهرِ گفتگو
من نمیگویم غم خود را، تو اوّل کن شروع
خیز و با رگهای خود از خنجر و حنجر بگو
طاقتم گشته تمام و عمرِ من در انتها
کاسهی خالی دل آوردهام نزدِ سبو
هر چه میخواهی بخواه از من عزیزِ مادرم
لیک احوالِ رقیه از من مضطر مجو
ای ساربان به خیل اسیران تو جان بده
آن ره که میرسد به حسینم نشان بده
بشنو صدای زینب قامت خمیده را
ما را به دست قافله سالارمان بده
ما کشتگان کوفه و شامِ بلا شدیم
یک دم ز نایِ عشق مسیحِ زمان بده
گوید ربابِ زار و پریشان به زیرِ لب
مشتی ز خاکِ اصغرِ شیرین زبان بده
آید شمیم کرب و بلا بر مشامِ ما
بر دل نشان ز اکبرِ تازه جوان بده
دارد سکینه زمزمهی أینَ عَمیاش
گوید مرا به قبر عمویم توان بده
بهرِ خطابه، بزمِ عزا، مجلسِ سرشک
یک باغِ یاس و لاله و برگِ خزان بده
یک اربعین افغان و زاری کارِ من بود
یک اربعین چشم انتظاری کارِ من بود
یک کارون غم بود و من هم یک پرستار
در شامِ ماتم غمگساری کارِ من بود
میسوختم با نالهی درّ دانهی تو
بهرِ رقیه بیقراری کارِ من بود
من بودم و افغان و زاریِ یتیمان
این اضطراب و دل فکاری کارِ من بود
تا کودکانت را نشانه رفت دشمن
بودم سپر چون جان نثاری کارِ من بود
میسوخت چشمم از شرارِ ضربِ سیلی
گریان شدن با چشم تاری کارِ من بود
من بودم و سجاد تو در سوز و در تب
والله هر شب زنده داری کارِ من بود
من در سفر یک لحظهام ساکت نبودم
با خواندن آن خطبه یاری کارِ من بود
گر لحظهای جسمِ کبودم را ببینی
گویی چو مادر پاسداری کارِ من بود
برادر جان رسیدم تا مزارت در بغل گیرم
برادر جان در این دنیا بدان که بیتو میمیرم
خدا داند که بعد تو چها دیدم در این ایّام
امان از این دلِ تنگم که مینالد ز داغِ شام
سر خونین به رویِ نی ز او قرآن شنیدم من
در آن مجلس ز خصم کین غم عالم کشیدم من
اسیران را به شامِ غم سویِ ویرانه میبردند
یتیمان را سرآسیمه چه بی رحمانه میبردند
به ویرانه که رفتم من دلِ خون شد مرا حاصل
غمِ مرگ رقیه شد بر قلبِ زینبت قاتل
ز جا برخیز و با دستت همه دردم مداوا کن
میان کودکانِ خود رقیه را تو پیدا کن
به یادم آمده روزی که روی ماه تو دیدم
به زیرِ حنجرِ پاکت گلی از بوسه میچیدم
سرشک غم به دانم ز داغت نالهها دارم
کنارِ تربت پاکت چو ابرِ غصه میبارم
چگونه بی تو برگردم مدینه ای همه هستم
چگونه گویم ای مادر برادر رفته از دستم
خواهری با اشکِ دیده، قامتی از غم خمیده
میرسد او بر مزارِ آن شهیدِ سر بریده
در بغل گیرد مزارش، خواهر غربت کشیده
بارِ دیگر ماهِ غمها، از دیارِ خون دمیده
* * *
ناله دارد قلبِ زینب، از غمِ طفلِ شهیده
در برِ قبرِ برادر، شکوه کرد از این پدیده
یاد زینب آمد آن دم، کز پی او میدویده
قاتلِ جانِ برادر، سر ز پیکر میبریده
* * *
آن دمی که دشمن او، بر تنش اسبان دویده
لحظهی مرگ علمدار، بر حسینش غم رسیده
وقت داغ اکبر او، دردِ عالم را چشیده
آن زمان کز هجرِ اصغر، رنگ رخسارش پریده
* * *
دیده آن رأس بریده، در دلِ خون میتپیده
لحظهای آمد به یادش، کز رگش گلبوسه چیده
زینبِ ام المصائب، دردِ عالم را خریده
دیده رگهایی که از آن، خون سرخی میجهیده
یادش بخیر اون قدیما با هم، هم آغوش میشدیم
هر یکیمون حرفی میزد، اون یکی بیهوش میشدیم
اگه تو رو نمیدیدم اون روزِ من شب نمیشد
هیچی دیگه برای من حسینِ زینب نمیشد
اگه تو رو نمیدیدم تا شب پریشون میشدم
سر به بیابون میزدم مثلِ یه مجنون میشدم
اگه من و نمیدیدی دلت اسیرِ غم میشد
اون روز برای تو حسین صبح تا شبم ماتم میشد
امان از اون کرب و بلا تو روز ز من جدا نمود
یه خواهر غمدیده رو با بچهها رها نمود
من و کشید تو شهرِ شام، میونِ اون همه عدو
تو مجلسِ حرامیان سر تو دیده پیشِ رو
از اون مصیبتِ عظیم صدای یا علی زدم
داداش سرِ تو دیدم و سرم به محملی زدم
دیگه از اون روز تا حالا صدای فریادم میآد
وقتی میگم حسین من سر تو رو یادم میآد
حالا که اومدم پیشت، میخوام که من رو ببری
موی سپید، قد کمون، چه زینبی، چه خواهری
ببین که بعد تو شدم یه غم نشینِ سینه سوز
ببین که جای کعبِ نی رو جسمِ من مونده هنوز
در حال آماده سازی ...
باز یارب چه شده انس و ملک در زاریست
همه جا گشته عزا، اشک دو عالم جاریست
زینب از شامِ بلا
دل غمین آمده است
بر سر و سینه زنید
اربعین آمده است
یا اباعبدالله یا حسین(4)
هر کسی خسته رود سوی مزاری خیزان
هر که دنبالِ گلش
گشته با خون جگر
از غم لالهی خود
میزند سینه و سر
یا اباعبدالله یا حسین(4)
هر طرف مینگرم، بزم عزایی برپاست
از چنین غصه و غم، عرش و سما در غوغاست
هر کجا عقدهی دل
تا دمی وا بشود
عالم و آدمیان
همه شیدا بشود
یا اباعبدالله یا حسین(4)
زینب آمد کربلا با حالِ خسته
شیشهی عمرِ دلِ زینب شکسته
بین آن مقتل نشسته
دیده را بر خیمه بسته
یا حسین جانم ـ یا حسین جانم (3)
زینب آمد بر مزار دلبرِ خود
خاک غم ریزد دمادم بر سرِ خود
گوید ای جانا ببین چشمِ ترِ من
در سفر ای گل چه آمد بر سرِ من
هر کجا تا میرسیدم
رأس تو بر نیزه دیدم
یا حسین جانم ـ یا حسین جانم (3)
قافله هر سو به هر جایی روان شد
بر زمین افتاد و چون برگِ خزان شد
هر کجا با آه و ناله گریه کردند
جمله با یادِ سه ساله گریه کردند
کربلا شد در شراره
گشته عاشورا دوباره
یا حسین جانم ـ یا حسین جانم (3)
منم بابا منم بابا سکینه دخترت زارت
که بعد آن همه ماتم رسیدم بهرِ دیدارت
ابا المظلوم (4)
دلم خون و غمم افزون ز هجران علی اکبر
همه شب نغمهی خوابم علی اصغر علی اصغر
ابا المظلوم (4)
عمو عباس من اینک تو درمانی بر این دردم
تو را دیدم به هر سختی که یارم بودهای هر دم
ابا المظلوم (4)
چرا قاسم نمیآیی به استقبالِ یارِ خود
نمییابم مزار تو به دو چشمانِ تارِ خود
ابا المظلوم (4)
نشسته غم به قلب من ز هجرانت پدر جانم
ز جا برخیز و کن یاری در این صحرا که مهمانم
ابا المظلوم (4)
ای برادر زینبت حاجت روایی شد
زائر قبرِ شهیدِ کربلایی شد
ماه شامِ بی ستاره
خیز و یکدم کن نظاره
ای برادر ـ ای برادر (4)
زینبِ غربت کشم نالان و گریانم
از غریبیِ تو من چون مرغِ حیرانم
بعد تو غم دیده زینب
داغ و ماتم دیده زینب
ای برادر ـ ای برادر (4)
من چه گویم از شرارِ غصه و دردم
کی به خود میدیدم آخر زائرت گردم
آمده زینب پریشان
گفتهها دارد فراوان
ای برادر ـ ای برادر (4)
آمدم در برت نشینم
پیکرِ بی سرت ببینم
گر مرا رخصتی نمایی
از رگت بوسهای بچینم
یا حسین ای وجود زینب یا حسین
یا حسین تار و پود زینب یا حسین
یا حسین ثارالله(4)
عمریه ای خدا ندیدم
قامت آخرین امیدم
هدیهای دارم ای برادر
موی از غم شده سپیدم
زینبم که پرم شکسته یا حسین
از غمت کمرم شکسته یا حسین
یا حسین ثارالله(4)
هر کجا من یارِ تو بودم
من امانت دارِ تو بودم
همه شب گوشهی خرابه
فکر طفلِ زارِ تو بودم
زخم اندامش که به یادم آیدم
آمدم اما بی رقیه آمدم
یا حسین ثارالله(4)
ای گلگون کفن
ای خونین بدن
ای خفته به خاک
با من گو سخن
هر جا کشاندنم در هر منزل
رأس تو هر کجا شمعِ محفل
یابن الزهرا (4)
در بازارِ شام
از بالای بام
بر روی سرم
آتش شد مدام
هستم کنارِ تو ای پاره تن
قدم خمیده از جورِ دشمن
یابن الزهرا (4)
زینب در برت
بنگر خواهرت
دارم این فغان
وای از دخترت
صد تازیانه از دشمن خوردم
مرگ رقیهات دیدم مُردم
یابن الزهرا (4)
خاطرات
آمده اکنون برادر خاطراتت در نظر
لشکرِ افلاکیان دور مزارت در شرر
رأس تو بر نیزه بود
پیشِ چشمانِ ترم
یادِ چوبِ خیزران
آتشی بر پیکرم
یا اخا المظلوم حسین(3)
زائرت گشتم ببین در سینه غوغا مانده است
آمدم پیشت ولی دّردانهات جا مانده است
بال کوچک را گشود
در خرابه در برم
ناگهان دیدم دمی
پر زده طفل حرم
یا اخا المظلوم حسین(3)
ای که عطشان خفتهای در این زمینِ کربلا
همچو عباست شده ذکرِ من ادرک اخا
ساقی لب تشنهات
در کنارِ علقمه
بر مشامم میرسد
بوی مادر فاطمه
یا اخا المظلوم حسین(3)
موسمِ اربعین شد
زهرا دلش غمین شد
زینب زائرِ قبرِ
شهیدِ راه دین شد
حسین حسین حسین جان (3)
هر کس در این بیابان
گلِ سرخش بجوید
دردِ دلهای خود را
با قبرِ او بگوید
حسین حسین حسین جان (3)
زینب با اشکِ دیده
به کربلا رسیده
بوسد قبرِ برادر
با قامتِ خمیده
حسین حسین حسین جان (3)
آمد بر دشتِ لاله
زینب با آه و ناله
گوید نزدِ برادر
از داغِ آن سه ساله
حسین حسین حسین جان (3)
زینب با سوزِ سینه
کرده بغل سکینه
گوید چگونه آخر
برگردم به مدینه
زینب با قلبِ غمگین و خسته
کنارِ قبرِ مولا نشسته
گوید حسینم ببین که خواهر
شیشهی عمرش چطور شکسته
جانم حسین جان(4)
ای ماهِ کنعان زینب چگونه
میتونه بی تو زنده بمونه
آرام جانم، روح و روانم
دلم گرفته تو رو بهونه
جانم حسین جان(4)
همیشه داغی دارم به سینه
قصهی درد و داغِ مدینه
چگونه گویم این همه ماتم
پیشِ دو چشمِ طفلت سکینه
جانم حسین جان(4)
ای حسین جان خواهر تو از سفر آمد
یوسف من عاقبت هجران به سر آمد
آمدهام از اسارت
تا کنم قبرت زیارت
یا حسین جانم ـ یا حسین جانم(3)
سوی مقتل کاروانی خسته جان آید
زینبِ محمل نشین قدِ کمان آید
بال و پرهایم شکسته
خواهر از پا نشسته
یا حسین جانم ـ یا حسین جانم(3)
ای برادر جان به عهدِ خود وفا کردم
نوگلات را به همراه خود آوردم
از تو من شرمنده هستم
نوگلی رفته ز دستم
یا حسین جانم ـ یا حسین جانم(3)
دوری از رویت حسینم قاتلم گشته
بعد تو سیلی تسلاّی دلم گشته
ای حسین جان خواهر من
زینب غم پرور من
یا حسین جانم ـ یا حسین جانم(3)
حسین حسین ـ کربلا
دلم میخواد تو کربلا آقا به من خونه بدی
مثلِ همه کبوترات به من آب و دونه بدی
کبوتری که این دلش عاشق و مبتلا باشه
میخواد طواف کعبهاش یه گنبدِ طلا باشه
دلم میخواست که این روزا زائرِ کربلات بودم
کنارِ قبرِ شش گوشه منتظرِ نگات بودم
دلم میخواست این اربعین از غصه بر لب میشدم
مثلِ اونا که اومدند همراه زینب میشدم
میاومدم تا که بگم زینب چها کشیده است
تو مجلسِ یزدیان چه دیده چه شنیده است
میخوام بهت بگم آقا یگانه دلبرت چی شد
شبیه مادر شما، رقیه دخترت چی شد
میخوام بگم تو کربلا به زخم ما نمک زدند
بعدِ شهادت آقا، بچههات و کتک زدند
میخوام بگم تو قتلگاه من میدونم چها شده
چگونه با خنجر خصم، سرت آقا جدا شده
اشعار زیر از وبلاگ اشعار مذهبی اخذ شده است.
ما گمشدگانیم به عرفان رقیه
دلها شده محزون و پریشان رقیه
او دختر معصوم بود و خواهر معصوم
هم عمه معصوم ،نگر شأن رقیه
حاتم که بود شهره آفاق سخایش
محتاج بود بر در احسان رقیه
پرچم زده در شام نماینده زینب
کنسول گری عشق شد ایوان رقیه
گه سینه زند گاه کند ناله و افغان
این هیئت پرشور محبان رقیه
ذهنش بنمود عمه مظلومانه بگفتا
از جان خودم سیر شدم جان رقیه
رفتی ز برم ای به من غمزده مونس
دل خون شده چو لاله ز هجران رقیه
گوشوارۀ غارت شده ات را بگرفتم
شاید بخندد لب خندان رقیه
رفتم به مدینه نکنم شادی و عشرت
پرسد ز من ار خواهر نالان رقیه
کی خواهر زیبای من عمه به کجا رفت
آخر چه بگویم به عزیزان رقیه
گویم به دل ویران مکان شد به عزیزم
آمد پدرش در شب پایان رقیه
بگرفت به دامان سر خونین حسین را
آلوده به خون شد بله دامان رقیه
لبهای پدر بوسه زد و جان به رهش داد
بگریست بر او دیده مهمان رقیه
از حاج غلامرضا عینی فردباز از سینه دلم – با دل خون-پای برهنه زده بیرون-به گمانم شده مجنون
به کجا میبردم این که چنین بال کشیده است و پریده است و رهیده است
چه جانکاه – کشید از دل خون آه –
دلم سوخت برای دلم و تا که نشستم به بر حرف دل خویش
شنیدم که به لب ندبه کنان – مویه کنان – موی کنان
آه کشان – از دل و جان – گفت :سوال از چه ؟
ببین حال شب و روزم و این غصه جانسوز
که یاران و رفیقان همه گشتند مسافر- همه زائر- همه حاجی-همه مُحرم
و گمانم که هم الان همگی گرم طوافند
به دور حرم قبله عالم -همان عشق معظم -همان روح مکرم
خداوند غم و اشک محرم- و من غم زده اینجا- تک و تنها
باز هم با دل خون گفت: دل من تو کجا دیده دو چشمت
که در این ظلمت گمراهی و این عصر سیاهی
که کسی خرج کسی شعله کبریت نکرده است
دو خورشید طلائی -که دو تا پرچم سرخ است نمادش
به مدار هم و با هم بدرخشند و بتابند و نخوابند شب و روز
دل گمشدگان را چو بیابند
چه بزمیست در این سفره
که یک سوی بود جنت الارباب و بود سوی دگر جنت العباس
و در آن بین چه بین الحرمینی است
که با شور حسینی همه سینه زنان -گریه کنان- ناله زنان
شور بگیرند برای پسر حضرت زهرا
عرب خالقی
برگرفته از وبلاگ اشعار مذهبی
من و داغ غمی سنگین چهل روز
چه ها بر من گذشته این چهل روز
چهل روز است هجران من و تو
که هر روزش مرا چندین چهل روز
مرا جز ضربه های تازیانه
نداده هیچ کس تسکین چهل روز
اسارت ، طعن دشمن ، تهمت دوست
نصیب عترت یاسین چهل روز
در این غم خوب می دانی که باید
چه رنجی برده باشم این چهل روز
تو و رأسی پر از خاکستر و زخم
من و پیشانی خونین چهل روز
من و بغضی چهل ساله که بی تو
سبک کی گفته من بی کس و کارم
//////////////////////////////////////
الهی من برات بمیرم به عشق تو ببین اسیرم
حسین من،زیباترین عشق الهی --- به عاشقت کن یه نگاهی
بی تو میشم غرق تباهی (2)
******
الهی من برات بمیرم به عشق تو ببین اسیرم
می دونی من، به عشق روی تو اسیرم----ذکر تو رو به لب می گیرم
وجود من نذر تو بوده---- اگه بگی بمیر می میرم
******
دیوونه ی کرببلاتم کبوتر گنبد طلاتم
به عشق تو گذاشت دلم سر به بیابون----برات شده همیشه مدیون
اگه پای عشق تو باشه---- چه ارزشی داره دل و جون
******
یه رخصتی تا پر بگیرم میدونی من بی تو میمیرم
نیست به خدا، هیچ کجایی مثل تو دلبر----از همه عالمی غریب تر
توئی همون که تا تورو دید----فاطمه گفت غریب مادر
منبع : وبلاگ اشعار مذهبی
آمده چله نشین غم یار
قد کمان از بهر دیدار نگار
خاطراتی را به دوش جان کشد
نیمه جان تا محضر جانان کشد
سر فرزانه قدمها می زند
روی خاک عشق تا پا می زند
بوی دلبر بر مشامش می رسد
آه هنگام سلامش می رسد
السلام ای نعش پنهان زیر خاک
السلام ای جسم های چاک چاک
السلام ای کشته دریای اشک
السلام ای پرچم سقا و مشک
السلام ای قبرهای بی نشان
ای زیارتگاه مام قد کمان
السلام ای سینه های سوخته
آمدم با سینه ای افروخته
آمدم من ای برادر زینبم
زائری غم دیده و جان بر لبم
آمدم با کاروان ارغوان
سرفراز اما حزین و قد کمان
آمدم من نیمه جان و دل غمین
تا مگر که جان دهم در اربعین
زیر لب من می کنم این زمزمه
من فدایت ای عزیز فاطمه
------------------------------------
محمد علی شهاب
نغمه های ولایت 75
برگرفته از وبلاگ اشعار مذهبی
اشعار زیر از وبلاگ اشعار مذهبی تهیه شده است.
*****************************************************۸
ز بس که نیزه نشسته به جسم پرپر تو
ورق ورق شده در قتلگاه دفتر تو
چقدر نیزه شکسته کنارت افتاده
چقدر تیر فرو رفته بین پیکر تو
هنوز از گلویت خون تازه می آید
هنوز بر سر نی جاری است کوثر تو
سر شکسته عباس آب آور را
نشانده اند سر نیزه ای برابر تو
چقدر لطمه زده روی گونه اش امروز
نمانده سوی نگاهی به چشم خواهر تو
زدند بر رخ ماه تو هیجده ضربه
که نیست نقطه سالم به صورت و سر تو
غروب گوشه گودال روضه می خواند
برای این همه زخم تن تو مادر تو
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=محمد رضا شمس
این اسبها که روی تن تو دویده اند
طرحی جدید از بدنت آفریده اند
ای عطر سیب سرخ ، تمامی قافله
از روی نیزه رایحه ات را شنیده اند
ساعات عصر ابر سیاه براده ها
از هم تمام پیکرتان را بریده اند
تنگ غروب در پی هفده سر دگر
عکس تو ا به صفحه نیزه کشیده اند
در زیر آفتاب همه برق می زنند
سر نیزه های کوفی عجب آب دیده اند
=-=-=-=-==-=-=-=-=- محمد رضا شمس
کلاف و یوسفم را هر دو در بازار گم کردم
گل زهرائی ام را من در این گلزار گم کردم
بر آن بودم دل شیدا کنم در گیسویش پیدا
خدایا با چه کس گویم دل و دلدار گم کردم
اناالحق گوی می گردم به دنبال خم زلفش
سیه روزی تماشا کن طناب دار گم کردم
چه پیش آمد که در گودال زیر نیزه ها امروز
گلم را در زمان واپسین دیدار گم کردم
بگو یارا چرا صحرا ز عطر یاس لبریز است
همان یاسی که من بین در و دیوار گم کردم
بیا مادر که هم دردیم یادم هست می گفتی
که راه خانه را در کوچه چندین بار گم کردم
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=سید جعفر فاطمیان منش
کربلا یعنی تـَوَ لا داشتن
مهر حیدر عشق زهرا داشتن
کربلا یعنی تبرّای شدید
از پلیدیهای دوران و یزید
کربلا یعنی اطاعت از امام
گه به حکم او نشستن گه قیام
کربلا یعنی که یار رهبری
از حسین عصر خود فرمانبری
کربلا یعنی تحول در وجود جامه زهد و حیا را تار وُ پود
کربلا یعنی به حق واصل شدن یار حق ، دشمن ِ باطل شدن
کربلا یعنی بیا جانانه شو
گِرد ِ شمع عشق ِحق ، پروانه شو
کربلا یعنی کتاب عشق حق
از الف تا یای او سرمشق حق
کربلا یعنی که انسی با نماز روی بر درگاه ربّ بی نیاز
کربلا یعنی که خون ، آب وضو با خدا ، بی واسطه در گفت وُ گو
کربلا یعنی همیشه مکتبی
تو حسینی ، خواهر تو زینبی
کربلا یعنی سراپا جان شدن
در منای عاشقی قربان شدن
کربلا یعنی سر و جان باختن
پل به معراج شرافت ساختن
کربلا یعنی که عاشورای خون
موسم انا الیه الراجعون
کربلا یعنی گل ِ احمر شدن
روی دست باغبان پرپر شدن
کربلا یعنی هم آغوش عجل
تلخی مرگش نکوتر از عسل
ربلا یعنی بهار ِ تشنگی
شعله ور دل از شرار تشنگی
کربلا یعنی چو گل افروختن
پیش آب از تشنه کامی سوختن
کربلا یعنی که در دریای ِ آب
تشنه اما ، آب کردن را جواب
کربلا یعنی فغان و زمزمه
خنجر و هنجر نگاه فاطمه
کربلا یعنی که تیـغ وُ جسم یار
یک هزار و نهصد و پنجاه بار
کربلا یعنی قلم یعنی کتاب
پیکر قرآن وُ زخم ِ بی حساب
کربلا یعنی عطش یعنی شرار خیمه و طفلان در حال ِ فرار
کربلا یعنی سراپا عشق و شور
گه به نیزه ، گاه در کنج تنور
کربلا یعنی که نیلی روی ماه
صورت طفلان و سیلی آه! آه!
کربلا یعنی که حق در سلسله
پاسخ اشک یتیمان هلهله
کربلا یعنی شب و اخت الامام
در نماز ، اما نماز ِ بی قیام
کربلا یعنی که در بازارها
کعبه اما کعبهء آزارها
کربلا یعنی که آیات ِ حکیم یک زن و هفتاد وُ دو داغ عظیم
زن مگو زهرای ثانی بود او
در حسین ِ خویش فانی بود او
یک شب بی نافله زینب نداشت
غیر ذکر یا حسین بر لب نداشت
الا یاران من ، میعادگاه داور است اینجا
بدن ها غرق خون ، سرها جدا از پیکر است اینجا
ملک قرآن بخوان در خاک روح انگیز این وادی
که هفتاد و دو گل از باغ عترت پرپر است اینجا
نیازی نیست گل ریزد کسی در مقدم مهمان
که صحرا لاله گون از خون فرق اکبر است اینجا
مگر نه در نماز عشق می باید وضو از خون
وضوی من ز خون حلق پاک اکبر است اینجا
شود جان عمویی همچو من قربانی قاسم
که مرگ سرخ بروی از عسل شیرین تر است اینجا
شود حل مشکل بی آبی اطفال معصومم
که سقا با دو چشم خونفشان آب آور است اینجا
نه تنها از تن مردان جنگی سر جدا گردد
به نوک نیزه طفل شیر خوارم را سر است اینجا
مبادا کس در این صحرای خونین نام آب آرد
جواب العطش شمشیر و تیر و حنجر است اینجا
الهی دخت زهرا پای در گودال نگذارد
که کعب نی جواب یا خای خواهر است اینجا
عجب نبود گر ابناء بشر گریند خون بر من
که از خون گلویم رنگ ، موی مادر است اینجا
به عمر خود مزن غیر از در این خانه را میثم
زیارتگاه دل تا صبح روز محشر است اینجا