قطعه و مفرد
سلام
ای خسته سلامِ خستگان را بپذیر
بر گنبد زخمی و تنِ مسمومت
رباعی و دوبیتی
مظلومیّت
در مجلس مظلومیّت مردِ غریب
بنگر که دلم میان غمخانه گم است
این ناله ز ماتمِ امامِ هادی ست
معصوم دوازدهم امامِ دهم است
شهید
موی از غم سامراییام گشته سپید
در چهره چروک بیکسی گشته پدید
دانی که چرا به سینه و سر بزنیم؟
چون بوالحسن ثالث ما گشته شهید
چهارم علی
ای وای دوباره شام غربت سر زد
چاووش عزا به خانهی دل در زد
در شهرِ جفا، مرد صفا تنها شد
چهارم علی از دیار فانی پر زد
اشعار عروضی
استخوان
زهر است چو همنشینِ جانم حسنم
میسوزد ازو که استخوانم حسنم
چون طاقت دیدن سرشکت نتوان
ای وای ز دست ناتوانم حسنم
خونها که من از گلو برون میریزم
هر قطره بُوَد بحرِ بیانم حسنم
من مرغِ مدینه بودم این شهرِغریب
عمریست که گشته آشیانم حسنم
از بس که ز جورِ دشمنان خسته شدم
شاید نفسی زنده نمانم حسنم
از بهرِ تو ای یتیمِ من میگریم
بر فصل غریبیات جوانم حسنم
من لحظهی جان دادن خود در فکرم
بر مهدی تو دل نگرانم حسنم
رضایت
گریه کردم میونِ روضهی گنبدِ خراب
آقا جون شیعه شده برای غربتت کباب
تو عزات برای وقتِ تلخِ مسموم شدنت
اون قدر ناله زدم تا که بشم نذرِ تنت
ای سفر کردهی شهر مادری چی کشیدی؟
میدونم مادرت و لحظهی جون دادن دیدی
میسوزه جسم کبودتِ از غمِ بیمادری
شمعی و پرونه ات گشته امام عسگری
تو غریب و یه غریب گرفته سر تو دامنش
داره گلبرگ یتیمی میریزه رو گلشنش
به رضایت خداوند رضی رضا شدی
عاقبت ای به لقب هادی و مرتضا شدی
صدای العطش اومد از یه نای دیگری
شهر سامرا شده کرب و بلای دیگری
اشعار نو
در حال آماده سازی ...
ذکر و سرود
آغوش
خانهی هادی چو میدانِ شهادت ای خدا
تا ابد راضی شده او بر رضایت ای خدا
شد به شهرِ سامرا
دردِ او آخر دوا
زیر لب گوید غمین
من غریبم ای خدا
ای غریبِ سامرا ـ ای غریبِ سامرا (2)
زهر دشمن برده از مولا قرارش ای خدا
لختههای خون به دستان جوانش ای خدا
در کنارِ جسمِ او
شد گُلش در گفتگو
ای پدر قربان تو
با حسن حرفی بگو
ای غریبِ سامرا ـ ای غریبِ سامرا (2)
کربلا شد سامرا با این نظاره ای خدا
ماه خون افتاده آغوشِ ستاره ای خدا
لحظههای آخر است
حال مولا دیگر است
بی تو یا ابن الجواد
خاک عالم بر سر است
ای غریبِ سامرا ـ ای غریبِ سامرا (2)
بینفس
میسوزم از زهرِ جفا یارب به فریادم برس
تنها ببین افتادهام در کنجِ حجره بینفس
کی میشود از غصه آزادم کنی
من دیدن مادر کمی شادم کنی
یا سَیدی مَولایَ یابن الفاطمه (4)
این خاک غربت میشود خاک مدینه خاک غم
از بس کشیدم ای خدا محنّت ز کینه دم به دم
فصل وصال و فصل وصلت آمده
مادر به این شهرِ اشک و غربت آمده
یا سَیدی مَولایَ یابن الفاطمه (4)
سر میگذارم من به زانوی یگانه یارِ خود
میگریم از بهرِ حسن تازه جوانِ زارِ خود
تنهای تنها ماندهای ای بیکسم
من هم زمانی بهرِ یاری میرسم
یا سَیدی مَولایَ یابن الفاطمه (4)
شور و بحر طویل
یا علی ابن جواد ـ یا علی ابن جواد (2)پدری جون بده رو دستای سرخِ پسرش
منبع:وبلاگ حسن فطرس