دلا بزم حسین بن علی دعوت نمی خواهد
اگر خواهی بیا این آمدن منت نمی خواهد
به هنگام عزاداری ریا را دور کن از خود ،
که اینجا معرفت می خواهد و شهرت نمی خواهد
اگر خواهی که هیئت را کنی بازیچه دستت
حسین از مردمان بی خرد بیعت نمی خواهد
ادامه مطلب ...
کلیم عشق منم طور کربلای من است
ذبیح عشق منم قتلگه منای من است
عصا بدست گرفتن نه در خورد جنگی است
کنونکه پیر شدم نیزهام عصای من است
زبهر سلطنت حق نمودهایم قیام
شعار نصر من الله بر لوای من است
نوا و نغمة ان لم یکن لکم دین
بلند تا بقیامت ز نینوای من است
برای ز ساحت من ننگ بیعت و ذلت
حریر عز شرافت به تن قبای من است
مرام من همه آزادگی و آزادیست
علو همت و مردانگی ندای من است
بیفکنند بدوشم قبای آزادی
چه غم خورم که دمی خاک و خون ردای من است
ز فیض عشق من آزاده مرد تاریخم
نگاهدار من آن یار با وفای من است
بزخم های دلم بوسه میزند پیکان
طبیب دشمن و در تیروی دوای من است
به زندگان خود ناشناس و بدبینم
که مرگ زندگی و عزت آشنای من است
بگوش جان شنوم نغمههای هادی را
هر آنچه بشنوم آن وصف ماجرای من است
هادی تبریزی
هر جا که میروم ز غمت دیده پر نم است
هر ماه من ز داغ تو ماه محرم است
یک لحظه بی محبت تو کی کشم نفس
دنیای بی حسین، برایم جهنم است
عمری گریستم ،که موظف، به گریه ام
گر، نه فلک، به گریه شود، باز هم کم است
در مکتب تو، بحث سفید و سیاه نیست
نام تو افتخار خداوند عالم است
شرح غلام ترک تو ، متن کتابهاست
یک موی او به قیمت صد جام و صد جم است
مریم که در کتاب خدا ذکر نام اوست
یک زینب تو اسوه و استاد مریم است
انگشتری که هست در انگشت مصطفی
بی شبهه نام نامی تو نقش خاتم است
یک کشتی نجات به امت دهد نجات
فرمایش نبی است حدیث مسلّم است
نی هم، اعتراف نموده به آن حدیث
حکم تو یا حسین ز هر حکم محکم است
در یوم حشر عفو تو، عفو عمومی است
از یک کنار حکم نمایی که در هم است
گفتم به دل، که این همه دلواپسی چرا؟
عشق حسین، برای شفاعت فراهم است
اوضاع روزگار اگر نامنظم است
ای ناظم الامور تو کارت منظم است
اشکی که در عزای تو جاری شود ز چشم
سوگند می خورم که ز مجرای زمزم است
یک یا حسین گفتن من رمز آبروست
نام حسین ترجمه اسم اعظم است
زخمی است زخم عشق که گویند بی دواست
اما نگاه مرحمت دوست مرهم است
خوش زاد ریزه خوار حسین باش و اهل بیت
تحت عنایت است گدایی که محرم است
حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را
به خون نشانده دل دودمان عالم را
غم تو موهبت کبریاست در دل من
نمیدهم به سرور بهشت این غم را
غبار ماتم تو آبرو به من بخشید
به عالمی ندهم این غبار ماتم را
به نیم قطره ی اشک محبتت ندهم
اگر دهند به دستم تمام عالم را
به یمن گریه برای تو روز محشر هم
خموش میکنم از اشک خود جهنم را
اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم
هزار بار بمیرم نبینم آن دم را
- دیوان کمپانى، ص 62
منبع : وبلاگ اشعار مذهبی
حیات آب بقا جز غم تو نیست حسین
نمیرد آنکه دلش با غم تو زیست حسین
صفای عمر ابد یافت هر که در غم تو
به قدر یک مژه بر هم زدن گریست حسین
به روز حشر که محشر کند شفاعت تو
کسی که سایه نشین تو نیست کیست حسین
جهنم است بهشتی که خالی از تو بود
بهشت بی گل رویت بهشت نیست حسین
توئی که آیت حریت از رخت پیداست
خوشا کسی که چو حر بر تو بنگریست حسین
گدای راه تو هر کس که گشت آقا شد
که گرد خاک رهت تاج سروریست حسین
نشسته بر سر راه تو رستگار مدام
به دستگیری او لحظه ای بایست حسین
من همان روز ولادت که ز مادر زادم
بود زخمت به جگر نعمت مادر زادم
بوده ام هیچ و همه بودم و نبودم از توست
آن زمانی که نبودم ، به غمت دل دادم
به سر کوی تو ای کعبه آمال دلم
باد می آوردم گر چه دهی بر بادم
قصه عشق تو درسی نه که در سینه بود
این حدیثی است که دادند از اول یادم
سالها بود که در بند تعلق بودم
از زمانی که اسیر تو شدم آزادم
خواستم تا که برآرم سر از این هفت سپهر
صورت خویش به خاک قدمت بنهادم
نافه آوی صحرای غمت کاری کرد
کز خطا رستم در ملک ختا افتادم
هر چه دارم همه از پاکی مادر دارم
رحمت حق به روانش که حسینی زادم
پیش از آنی که پدر جانب مکتب بردم
الف قامت عباس تو شد استادم
عید نوروز من دلشده آن روزی بود
کآتش عشق تو آمد به مبارکبادم
«میثم» از عالم دیوانگی این را فهمید
از زمانی که اسیر تو شدم آزادم