آموزش مداحی - جلسه مذهبی فرهنگی انصار الرضا (ع) مشهد مقدس

اشعار مداحی- آموزش مداحی و مباحث فرهنگی سیاسی و اجتماعی

آموزش مداحی - جلسه مذهبی فرهنگی انصار الرضا (ع) مشهد مقدس

اشعار مداحی- آموزش مداحی و مباحث فرهنگی سیاسی و اجتماعی

مدح حضرت فاطمه زهرا(س)

  یا فاطمه الزهرا (س)

فاطمه زیباترین واژه هاست

فاطمه ناموس شاه لافتی است

فاطمی بودن تشیع بودن است

فاطمه راه علی پیمودن است

فاطمه  آلاله  آلاله  هاست

فاطمه سوز و گداز ناله هاست

فاطمه گنجینه ای از خاتم است

 فاطمه چشم و چراغ عالم است

فاطمه روح علی جان علیست

فاطمه هم عهد و پیمان علیست

فاطمه تفسیر یاسین است و بس

باغ هستی را گل آذین است و بس

فاطمه سبزینه سبزینه هاست

فاطمه آوای وای سینه هاست

نی توان گفتن زنی مانند اوست

قلب احمد از ازل پیوند اوست

فاطمه از هر پلیدی عاری است

فاطمه فرهنگی از بیداری است

فاطمه یعنی زمین یعنی زمان

فاطمه یعنی حدیث قدسیان

فاطمه یعنی زمین یعنی زمان

فاطمه یعنی حدیث قدسیان

فاطمه یعنی ثریا تا سمک

فاطمه یعنی مدینه تا فدک

فاطمه دریای عصمت را در است

فاطمه جامی است کز کوثر پر است

فاطمه راز هزاران رازهاست

فاطمه خود برترین اعجاز هاست

کعبه را آیینه روی فاطمه است

پنج تن را آبروی فاطمه است

فاطمه یک یادبود ماندنی است

فاطمه تنها سرود خواندنی است

فاطمه علامه ساز مکتب است

فاطمه آموزگار زینب است

فاطمه رمز تماس با خداست

فاطمه تاج عروسان سماست

آسمان هم خاکسار فاطمه است

یا علی مولا شعار فاطمه است

فاطمه سر چشمه پوشیدگی است

فاطمه چون غنچه در جوشیدگی است

بی حجابان را نخوانی فاطمه

بی نقابان را ندانی فاطمه

فاطمه از مادر عیسی سر است

فاطمه خیر کثیر کوثر است

مریم ازر زاده ز عیسی یک نوید

یازده عیسی شد از زهرا  پدید

مکه گر ام القرای عالم است

فاطمه مام رسول خاتم است

فاطمه رمز و کلید جدول است

فاطمه یعنی که حرف اول است

فاطمه فصل گل گلریزی است

برگ زرد موسم پاییزی است

فاطمه  مرگ نبی را دیده است

فاطمه اشک علی را دیده است

درسه قالب فاطمه یک روح بود

در دل طوفان علی را نوح بود

گر علی (ع)کون و مکان را لنگر است

فاطمه لنگر برای حیدر است

فاطمه طراح یک برنامه است

بر علیه دولت خود کامه است

فاطمه بر حق کشیها ناظر است

فاطمه در هر محاکم حاضر است

فاطمه روز کشاکش با علیست

فاطمه تکیه کلامش یا علیست

کینه توزان دست مولا بسته اند

پهلوی صدیقه را بشکسته اند

خطبه زهرا چه غوغا می کند

دست های بسته را وا می کند

 پشت در رنگین زخون فاطمه است

چرخ گردون واژگون فاطمه است

فاطمه گنجینه ای از جام هاست

فاطمه رنگین کمان نام هاست

فاطمه خورشید پشت ابرهاست

فاطمه مخفی ترین قبرهاست

فاطمه بغض میان ناله است

فاطمه زهرای هجده ساله است

عاشقم در عالم شیدائیم

هر چه هستم مکتب الزهرائیم

شهادت حضرت علی اکبر(ع)

شهادت حضرت علی اکبر(ع)- شعر حضرت علی اکبر(ع) - مداحی حضرت علی اکبر(ع) - رباعی حضرت علی اکبر(ع) - شعر نوحه حضرت علی اکبر(ع)


قطعه و مفرد


آغوش
کف و سرنا مزنید لاله ی پرپر دارم
کنج آغوش دلم شبه پیمبر دارم

غم
ای که دل را به دلِ طبل و طرب می بندید
از چه رو بر غم این تازه جوان می خندید

ارباً اربا
لاله‌ام در پیشِ چشمانِ ترم
ارباً اربا شد علی اکبرم

 

رباعی و دوبیتی


تسلی
علی برخیز و قدری یاریم کن
تسلای دلِ پر زاریم کن
ببین که دشمنان غرق سرورند
به لبخندی مرا دلداریم کن

کبوتر
کبوتر از چه رو غمگین و خسته
چرا خون بر دو چشمانت نشسته
سفیدِ نازنینِ غرقِ در خون
بگو آخر چرا بالت شکسته

گره
فلک آتش زدی بر این دلِ من
تو خاکستر نمودی حاصلِ من
جوانم را گرفتی پیش چشمم
زدی صدها گره بر مشکلِ من

هلهله
صدای هلهله بزم عزایت
میان دشمنان ماتمسرایت
غریبی همچو بابایم علی جان
بمیرد ای علی بابا برایت

خزان
علیِ اکبرم عمرم تو هستی
چرا ای یاورم از پا نشستی
تو رفتی و خزان کردی دلِ من
ز داغت قامت بابا شکستی

امید
الا خورشید بی تو شب می آید
ز مرگت جان من بر لب می آید
ز جا برخیز ای امیدِ بابا
که اکنون عمه ات زینب می آید

 

اشعار عروضی


لاله
یارب این لاله ی لیلا که سپردی به منش
این بنی هاشمیان سوی کجا می برنش؟
دیدم آن شبه پیمبر که مرا طاقت بود
زره اش پاره و گلگون شده این پیرهنش
دیدم آن لحظه جوانم که به خود می پیچید
دشمنان از همه جا تیر و سنان می زدنش
دیدم آن دم که دو چشمان علی غرق به خون
بسترش خاک شد و نقش زمین پاره تنش
دیدم آن آهوی مستم که خرامی می رفت
لاله گون گشته خزان، شبنم خون بر چمنش
دیدم آن جا که لبش خشک و دهانش بی آب
قاب انگشتر من بود مرادِ دهنش
هر کجا از بدنش را که به کف می گیرم
می خورد روی زمین جای دگر از بدنش
آخر ای دار فنا خون به دلم افشاندی
که به دستم بکُنم غنچه ی خود در کفنش
فطرس آید به جنون از غم عظمای علی
که حسین از غم او چاک زند پیرهنش

خون پیکر
ای خدا قدم خمیده از فراق اکبر من
ای خدا رفته ز دستم این گلِ خون پیکر من
خون تشنه بر لبِ او اشک من شمعِ شبِ او
من چه سازم بی علی ام کشته شد آن یاور من
بعد او با دل چه سازم سوزم و با غم بسازم
دشمن از کینه گرفته نازنین تاجِ سرِ من
خون بگیرم از لبانش چون گلاب از قامتِ گل
رفته هستی ام ز دستم رفته از دل زیورِ من
از نگاهِ چشمِ زارش از لبانِ خشکِ لاله
مانده داغی روی سینه پر شد اینک ساغرِ من
من بنالم از غم او از شرارِ ماتمِ او
خورده ضربه بر سر او او چو آهو در برِ من
بعد تو دنیا ندارد بر دلِ زارم قراری
الوداع ای عمرِ بابا وای ازاین چشمِ ترِ من
می کشی پایت به خاک و می کنی خانه خرابم
روی ماهت چون پیمبر رفتی و شد باورِ من

تازه جوان
در میان خیمه های کربلا
بود یک تازه جوانی در نوا
در خیالِ لحظه ای پرواز بود
با خداوند جهان در راز بود
رفت سوی خیمه ای با شور و شین
تا بگیرد اذن میدان از حسین
گفت بابا مرحمِ جانم بده
ای پدر تو اذن میدانم بده
قامتش بوسید شاه کربلا
گفت با آمال و عمرش گفته ها
مظهر عشق خدا شد منجلی
عاقبت راهی میدان شد علی
دم به دم بابا دعایی می نمود
شکر الطاف خدایی می نمود
گفت یارب این ز نسل کوثرست
نوجوانِ من علیِ اکبرست
شمس رخسارش به مانند نبی ست
نام و اندامش چو بابایم علی ست
این دلم تا یاد جدم می نمود
روی ماهش غصه هایم می زدود
رفت آن سرو بلندِ پر شرر
تا کند ارض و سما را در به در
خطبه ای را خواند پیش دشمنان
کرد دل ها را به لرزیدان روان
گفت سوگندم به ربِّ عالمِیْن
من علی هستم علی بن حسین
هر که خواهد از حریمش بگذرد
تیغ شمشیرم دلش را می دَرَد
گشت مشغول ستیز و کار و زار
شد سیه پیش عدو این روزگار
گشت صدها از تبار ظالمین
همچو جدّ ِ خود امیر المؤمنین
خسته گشت و جسم او بی تاب شد
تشنه کام ِقطره ای از آب شد
آمد از میدان به سوی خیمه گاه
قطره ی آبی طلب کردی ز شاه
گفت بابا، گر کمی آبم دهی
قوّتی بر حالِ بی تابم دهی
می شود این خستگی از دیده پاک
می نمایم لشکر دشمن هلاک
گفت بابایش حسینِ تشنه لب
از من تشنه مکن آبی طلب
لحظه ای دیگر به سوز و اشک و آه
می روی دلبند من سوی اله
عشق جدم درّ نایابت کند
او به دست خویش سیرابت کند
بر دهان بنهاد مولای جهان
آن زبانِ حضرت شیرین زبان
یعنی ای آرامِ جانم ای پسر
از تو باشم من دهان خشکیده تر
یعنی از تشنه که هستی در برم
گر تو عطشانی منم عطان ترم
او میِ خود را بَرِ ساغر گذاشت
بر دهانِ عشق انگشتر گذاشت
قوّت آمد سوی اندامِ علی
پر شد از جام پدر جامِ علی
رفت فرزندش به سوی تیغ و تیر
کرد جنگی سرتر از صدها دلیر
لرزه آمد بر وجود دشمنان
از علی اکبر همان شیرِ ژیان
ناگهان ملغونی از معلونیان
آمد از پشت کمینش در میان
گفت جان را می گذارم پای او
تا گذارم داغ بر بابای او
زد به تیغی بر سرِ پورِ حسین
بر سر آهوی پر شورِ حسین
ناگهان دنیا به چشمش تار شد
ناله ای سر داد زار شد
خود به دست آویخت او بر یالِ اسب
خون سر را ریخت او بر بالِ اسب
چشم اسبش گشت از خونش کبود
اسب راه خیمه ها را گم نمود
ای خدا این اسب بین لشکر است
راکب آن نورِ چشمِ کوثر است
ای حرامیان چرا تیر و سنان
این همه آن هم به جسمی نوجوان
نعره یشیری ز سوی خیمه ها
کرد صحرا را حریم لرزه ها
شاه در اوج عزایش ناله کرد
لشکر کفار را آواره کرد
رفت بالای سر آهوی خویش
خاکِ ماتم ریخت بر گیسوی خویش
دشمنان با اینکه ترسان گشته اند
لیک بر این غصه خندان گشته اند
هر که با خود ساز و سرنا می زند
نغمه ی شادی به هر جا می زند
گفت بابا با پسر ای خسته جان
خیز تا با هم رویم از این میان
کار دشمن عمر من را کم کند
خنده هاشان قامتم را خم کند
خواست تا او را برد سوی خیام
کرد با قدی خمیده او قیام
جسم او برداشت از این سرزمین
قطعه می ماند آن سو برزمین
گریه آمد دیده ی شاهِ غریب
گفت دردِ دل به معبودِ حبیب
ای خدا رفت از کفم تازه جوان
بعد از این نفرین بر این دارِ جهان
ای بنی هاشم جوانان رو کنید
لاله ی من را به مقتل بود کنید
این گلی را که چو لاله پرپر است
روح و ریحانم علیِ‌ اکبر است
جانِ فطرس تشنه ی یک جامِ اوست
بر لبش پیوسته ذکرِ نامِ اوست

 

اشعار نو


در حال آماده سازی ...

 

ذکر و سرود


آرزو
همه ی حاصلِ من
علی مسوزان دلِ من
پیش چشمِ دشمنان
داغِ تو شد قاتلِ من
ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
می خواستم یارم باشی
چاره ی هر کارم باشی
آرزو داشتم بابا
در کنارم باشی
ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
همه ی هستم تو بودی
آهوی مستم تو بودی
به خدا ای پسرم
قوتِ دستم تو بودی
ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
گریه ی من را ببین
خستگی تن را ببین
خیز و یارم نما
خنده ی دشمن را ببین
ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)

توان
ای تاب و توان من
ای تازه جوان من
بنگر بعد رفتنت
این قدِ کمان من
در خون نشسته ام
قلبِ شکسته ام
جانم علی علی ـ علی جانم (4)
بسته اهل آسمان
دل بر عشقِ تو جوان
این شادیِ دشمنان
آتش می زند به جان
تسکین بدهِ مرا
حرفی بزن بابا
جانم علی علی ـ علی جانم (4)
برخیز و نظاه کن
شب را پر ستاره کن
با چشمِ سیاه خود
بر من یک اشاره کن
اشکم روان شده
باغم خزان شده
جانم علی علی ـ علی جانم (4)

جفا دیده
ای علی جان ای امید قلب زارم
از غمت شبه پیمبر بی قرارم
قامت من را شکستی
تا که تو در خون نشستی
یا علی اکبر(4)
چشم خود وا کن تو ای خون بر دو دیده
میوه‌ی قلبِ‌ مرا آخر که چیده؟
در کنارت غصه دارم
سر ز جسمت بر ندارم
یا علی اکبر(4)
دشمنان چشمان خود را بر تو بندند
من کنم ناله ولی آنها بخندند
لاله گونِ چاکِ چاکم
سرو افتاده به خاکم
یا علی اکبر(4)

شور و بحر طویل


علی(ع)
چرا بابا پریشونی ـ چرا بلبل نمی‌خونی ـ چرا می‌روی ز پیشم ـ چرا ای گل نمی‌مونی ـ نظری کن تو به چشمام ـ از غمت خانه خرابم ـ بنما نظر به بابا ـ‌ مرغکِ خسته‌ی خوابم ـ در کنار قد خونین ـ نوحه خوانِ تو علی‌ام ـ پیشِ خنده‌های دشمن ـ روضه‌ خوانِ تو علی‌ام ـ فکرِ حالِ زارِ من کن ـ خنک این شرارِ من کن ـ با نفس‌های دوباره ـ بیشتر این قرارِ من کن ـ گشته‌ام خمیده از غم ـ ای به زخمام شده مرهم ـ چه کنم بعد تو اکبر ـ  من و این عظیمِ‌ ماتم
گل و گلدسته‌ی بابا ـ مرغِ پر بسته‌ی بابا ـ چه کند با تو عزیزم ـ قابِ بشکسته‌ی بابا ...

علی علی الدنیا بعدکَ العفا
پسرم مثلِ گوهر بود
صورتش قرص قمر بود
شیر میدان بلا بود
پسرم سینه سپر بود
* * *
ای خدا دردم همینه
اکبرم نقشِ زمینه
دشمنان به من می خندند
الهی زینب نبینه
* * *
ای خدا دلم خزونه
اکبرم تازه جوونه
می کشه پا روی خاکا
بابا رو کرده دیوونه

علی جان علی جان
ساقی و ساغرم بود ـ هم دل و دلبرم بود ـ شبه پیمبرم بود ـ دو دستِ حیدرم بود ـ کمی نفس نفس زن ـ پیر شدم علی جان ـ بعد تو از جهان هم ـ سیر شدم علی جان ـ پدر فدای رویت ـ خونیِ تارِ مویت ـ با دستِ لرزان خود ـ خون کشم از گلویت ـ خیز و ببین علی جان ـ شکسته ساغرم من ـ غریب و بی کس اینجا ـ بی یار و یاورم من ـ  ای تو گلِ خزانم ـ ببین که نیمه جانم ـ برای بردنِ‌ تو ـ نشسته ناتوانم ـ‌ حرف بزن که بابا ـ با تو کند صفایی ـ دیده‌ی تار بابا ـ ببیندت کجایی ...
 
واویلا ـ وایلا
علی نما اشاره‌ای
جان پدر نظاره‌ای
می‌کشی‌ام ای پسرم
به حالِ من تو چاره‌ای
گر نظری به من کنی
مرهم جان و تن کنی
آه بکش که خونِ خود
برون ز این دهن کنی
آه زدی تو آتشم
پور عزیز و مه وشم
چگونه با قدِ خمم
تو را به خیمه‌هاکشم
برس به داد دلِ من
حل بنما مشکلِ من
مزن تو دست و پا پسر
که می‌شود قاتلِ من
دلم ز غم روان شده
سرخ که آسمان شده
بخنده گفته دشمنم
حسین بی جوان شده


فرزندان زینب (س)

روضه فرزندان حضرت زینب(س) - سینه زنی و شور - شعر نوحه روزهای محرم

اشعار زیر از وبلاگ حسن فطرس اخذ شده است.

قطعه و مفرد



زودتر
گفت بابا در مدینه ، کربلا
زودتر از هر کسی پرپر شوید

ظهور
پر گشائید ای کبوترها ظهور زینب است
خوب تر پر پر زدن اوج غرورِ زینب است

رباعی و دوبیتی


جنگ
لعنت حق بر دلان همچو سنگ
دشمنان بی حیا و پر ز ننگ
کربلا با اینکه بابامان نبود
مادر ما همچو بابا کرد جنگ

کام
ما که به پای شاه عطشان جان بدادیم
چون سرو از تیغ عدو هر دو فتادیم
بابای ما عبدالله بن جعفرِ عشق
ما شیر از زینب به کام خود نهادیم
 

اشعار عروضی

 

هدیه
دو تا گل شقایق برا حسین می آرم
برای هدیه کردن پیشِ پاهات می زارم
هم عون و هم محمد غنچه های بهارند
ببین برای رفتن مثلِ بارون می ربارند
تو قطره اشک چشما هزار تا رمز و رازه
به زیر لب چی می گن دایی بده اجازه
خدا بدون براشون چه غصه ها کشیدم
خودم به دور هر دو شال و زره پیچیدم
حسین من قبول کن زینب مگه چی داره
هر چی که داشته باشه به پای تو می ذاره
می دونم از غریبی خون شده این دلِ تو
نداره هدیه های زینبی قابلِ تو
نذر نگاهِ خسته ات هر دو تا غنچه هایم
قربون بی کسیت شم هم من و بچه هایم

 

اشعار نو


در حال آماده سازی ...

 

ذکر و سرود


قربانی
نوجوانانم
مستِ شهادت
از تو یک رخصت
یک عنایت
سالارِ زینب (2)
بهرِ‌ قربانی
دو لاله دارم
بر سرِ راهت
گل بکارم
سالارِ زینب (2)
هستی غمخوارم
یار و دلدارم
پاینده باشی
ای بهارم
سالارِ زینب (2)
از وجودِ تو
من هر چه دارم
عمرم فدایت
دار و ندارم

شهادت حضرت علی اصغر

روضه حضرت علی اصغر - نوحه سینه زنی حضرت علی اصغر - روز هفتم محرم - مصیبت علی اصغر

اشعار زیر از وبلاگ حسن فطرس اخذ شده است.


قطعه و مفرد


لبخند
گر چه تیری در گلو دارم ولیکن باز هم
می زنم لبخند تا غم از دلت بیرون شود

گلگون
قلبِ رباب چشم حسین خون شده
گلوی اصغرش چه گلگون شده

قنداقه
از چه رو این دشمنان بر اشک ما خنده زنند
هان مگر قنداقه ی سرخین نشانِ شادی است

دیدار
خدا چقدر قلبِ حسین غمینه
رباب اومد اصغرش و ببینه

 

رباعی و دوبیتی


لبخند
دنیا همه دیوانه و شیدای حسین است
مُهر همگان خاکِ کفِ پای حسین است
رمزی که شود ضامن ما در صفِ محشر
لبخند علی اصغر زیبای حسین است

آشفته
علی اصغر گلِ نشکفته ی من
الا ای طفل در خون خفته ی من
چرا دشمن به آن تیرِ سه شعبه
نمک زد بر دلِ آشفته ی من

قطره آب
مزن مرغم به سینه با دو بالت
که دارم در گلو بغضِ ملالت
روم  تا که بگیرم قطره آبی
که تا بهتر شود قدری ز حالت

نیمه ساله
لالا لالا به طفل نیمه ساله
چه گویم ای خدا با اشک و ناله
زدی ای آب، آتش موج کم کن
فرات بی وفا آبش زلاله

صبر
لالا لالا به لبها یک کلومه
لالا لالا گلم  صبرش تمومه
صدای دشمنان آید بگوشم
بر این شش ماهه یک قطره حرومه

ستاره
لالا لالا زدی آتش به جونم
گل من، نازنینم، مهربونم
تو بودی نورِ تاریکِ دو چشمم
ستاره نیست در این آسمونم

خیمه
لالا لالا چرا ای آسمونی
ز داغت گشته بابا قدکمونی
مرا حیران نمودی بس کن اصغر
چرا رو سوی خیمه می‌کشونی

جواب
لالا لالا گلِ یاسِ ربابم
مزن خنده کنی خانه خرابم
سؤالی می‌کند مادر علی جان
تو برخیز و بده جایم جوابم

قسمت
در کرب و بلا ظلم و ستم حکمِ روا شد
خون بر دلِ زهرا و علی شیرِ خدا شد
تیر سه سر و پُر شده از زهر شرر بار
آن قسمت حلقوم علی اصغر ما شد

حجر الاسود
عشق حسین گر همه دم بر سر است
چاره ی هر جیره خورِ حیدر است
آن حجر الاسود والا مقام
مردمکِ چشم علی اصغر است


اشعار عروضی


مرهم
مرهمِ این جسم بی جان و روانم اصغر است
دلربا تر از همه آرامِ جانم اصغر است
آن که گفتم منشأ آمالِ بابا می شود
شافی چشمِ تر و دردِ نهانم اصغر است
یادِ آن خندیدنش دل می برد از سینه ام
در میانِ غصه و غم دلستانم اصغر است
یاد آن چشمانِ نازش می کند خم قامتم
آن که بودش چلچراغِ دیدگانم اصغر است
یاد آن گهواره ی خالی بسوزاند مرا
چون که جای کودک ابرو کمانم اصغر است
یاد آن لب های لعلش کرده من را بی قرار
آن که مانَد بوسه اش روی لبانم اصغر است
با زبان کوچکش من را خجل کرد و برفت
مانده خشکی زبانش بر زبانم اصغر است
فطرس از دردِ حسین دارد خبر چون خود سرود
رمز اینکه من سرودن می توانم اصغر است

تیرِ زهرین
طفل عطشان مرا خنده به رویش مزنید
تیرِ زهرین شده را زیرِ گلویش مزنید
اصغرم تشنه و بی تاب شده در بغلم
طفل بی تاب مرا ضربه به سویش مزنید
بگذارید کمی دست به مویش بکشم
پنجه ی خود به سرِ طره ی مویش مزنید
ای خدا بی خبران دل نگران است رباب
تیر بر حنجره ی طفلِ نگویش مزنید
پدری مست شده از رخِ طفلِ نازش
سنگ خود را بسر جام و سبویش مزنید
مرغِ تشنه که از آن چشمه ی غم می نوشد
تیرِ صیاد جفا بر سر جویش مزنید

یا لثارات الحسین
اصغرم مثلِ گلِ یاس می مونه
دو چشاش چون عمو عباس می مونه
ابروهاش بسکه قشنگ و کمونه
پیشونیش آیینه ی آسمونه
دست به چوب گهوارش تا می ذاره
انگاری مثل عموش علمداره
ببینید چه شور و شین رو لبشه
یا لثارات الحسین رو لبشه
قربون ابروها و دیده بشم
فدای اون لبِ خشکیده بشم
ربابم چطور از اون دل بِبُرم
داره می خنده که من غم نخورم
اشک چشمام که روونه آی خدا
اصغرم یه پهلوونه آی خدا
می برم که اون و سیرابش کنم
مثلِ گل تو بغلم خوابش کنم
می برم شاید جواب بهش بدند
دشمنا یه قطره آب بهش بدند

فرات
این فرات بی وفا تنها سراب است آب آب
نغمه ی پیوسته ی طفلِ رباب است آب آب
از برای مرغک لب تشنه ی بامِ حسین
تا قیامت جمله ی دل ها کباب است آب آب
بعد از آن تیری که بر حلقوم اصغر خانه کرد
قسمت انس و ملک حال خراب است آب آب
پیش چشم دشمنان بودش حسین اصغر بدوش
چون گلی بودش که آغوشش گلاب است آب آب
از غم لب های خشکِ شیرخوارِ کربلا
تا ابد هر قطره خود در پیچ و تاب است آب آب
جرم آن شش ماهه ی مظلوم ما دانی که چیست؟
چون که نام او به نامِ بوتراب است آب آب
ضربِ تیرِ حرمله آن تشنه را آرام کرد
طفل عطشان حرم پیوسته خواب است آب آب
قطره اشک اصغر آن کوچکترین سرباز عشق
خود به معنای جهانی پر ز آب است آب آب
قطره خونی که ز به دور آن گلو پر می کشید
سرتر از هر چه طلا و درّ ناب است آب آب

جواب
شش ماهه رو آورده می خواد جواب بگیره
از کوفیای ظالم یه جرعه آب بگیره
دشمن مگه می ذاره اشک حسین نباره
چشمای اصغرِ اون گرمیِ خواب بگیره
اشاره ی حرمله کریه ترین جواب بود
دلِ حسین بی اصغر نمی شه تاب بگیره
سه شعبه تا رها شد بزرگترین جفا شد
حسین با دستِ گلگون می خواد گلاب بگیره
طاقت نداره بابا با خنده های دشمن
از گلوی اصغرش بوسه ی ناب بگیره
امان از اون وقتی که به خیمه بر می گرده
سراغ اصغرش رو بیاد رباب بگیره

طفل عطش
چون که تنها ماند پورِ بوتراب
خواست احوالی از آن طفلِ رباب
کودکی آمد به نازی در برش
او که باشد جز سکینه دخترش
صبر او بر قلب دختر خانه کرد
زلف دختش را به دستی شانه کرد
گفت دختر سوی بابایش که باب
اشک اصغر می کند دل را کباب
دخترک با این سخن دل را ربود
اشک بابا را ز غم جاری نمود
رفت سوی دلبرِ‌دردانه اش
رفت نزد طفل در گهواره اش
گفت بابا دل ز عالم برده ای
دانم از فرط عطش پژمرده ای
می برم تا در بغل خوابت کنم
پیش دشمن تا که سیرابت کنم
آمد و اهلِ حرم مدهوش او
نور بود و ماه در آغوش او
آتشی بر جانِ لشکر می زند
مرغ او از تشنگی پر می زند
تا دهانش باز و بسته می شود
سخت بابا دل شکسته می شود
گفت با لشکر خطابی بی درنگ
آب شد از بهر او دل های سنگ
ای که صد مشکل به کارم می کنید
روز و شب از غصه زارم می کنید
فکر مرحم بر دلِ زخمی کنید
بر گل لب تشنه ام رحمی کنید
خشک گردیده دهان اصغرم
می زند آتش به جان و پیکرم
مردمان بی مرام و بی وفا
خود نخواهم قطره آبی از شما
یک نظر بر کام بی آبش کنید
غنچه ام گیرید و سیرابش کنید
جمله های شاه مانده نا تمام
برگرفته خصم تیری از نیام
ابن سعد دون به یک گوشه نگاه
حرمله را کرد غلطان در گناه
حرمله تیرش کمان را خانه کرد
اهل عالم را چنان دیوانه کرد
ناگهان دل عرصه ی آلام شد
طفل عطشان حسین آرام شد
داغ لیلی بر دلِ مجنون نشست
صورت مولایمان را خون نشست
خونِ او پاشید سوی آسمان
گفت شرحی با خداوند جهان
یک نظر بر ماتمم یزدان نما
طاقت این غصه را آسان نما
رفت پشت خیمه ها با اشک و آه
تا که در خاکش کند آن قرص ماه
خورده قبری کَند با چشم ترش
با نوک شمشیر بهرِ اصغرش
خواست تا انس و ملک مجنون کند
جان خود را در زمین مدفون کند
ناگهان آمد صدایی بی قرار
ناله ای از مادری چشم انتظار
صبر کن مولا دلم را خون مکن
من ربابم اصغرم مدفون مکن
صبر کن تا بوسه بر رویش زنم
بوسه بر آن کُنج ابرویش زنم
صبر کن تا در دلم گشتن شود
چشم من با دیدنش روشن شود
از چه رویی اصغرم دیر آمده
قطره ای از سینه ام شیر آمده

اشعار نو


در حال آماده سازی ...

 

ذکر و سرود


اشک
دلِ ما را نگران کرد
خونْ دلِ هر دو جهان کرد
حرمله بهرِ جفایش
تیرِ خود را به گمان کرد
دستِ صیاد از او درِّ صدف می گیرد
حرمله زیرِ گلو را چو هدف می گیرد
دلِ مولا شده پر خون
علی اصغر شده گلگون
علی اصغر علی اصغر (2)
کرده دل بنده ی اصغر
ناز هر خنده ی اصغر
چشم افسرده ی مولا
شده شرمنده ی اصغر
تا حسین خونِ علی را به سما می ریزد
بی گمان از غم او اشکِ خدا می ریزد
دل ز او می بَرَد اصغر
بال و پر می زند اصغر
علی اصغر علی اصغر (2)
در حرم قحطی آب است
نگران قلبِ رباب است
یادش آید لبِ اصغر
تشنه ی قطره ی آب است
خبر آمد که علی اصغر او در خواب است
از همان تیرِ سه شعبه پسرش سیراب است
دلِ هر شیعه کباب است
خون به چشمانِ رباب است
علی اصغر علی اصغر (2)

بی تاب
اصغرم خوابه یا که سیرابه
قلبِ آقایم از چه بی تابه
پشت خیمه ها اصغرم تنها
ای شه گل ها هرگز نخوابه
یا علی اصغر (4)
می بری جانم روح و ریحانم
اصغر من را از چه جانانم
از چه رو آنجا در دلِ صحرا
با چنین غوغا من نمی دانم
یا علی اصغر (4)
یا حسین قربان از چه رو پنهان
می روی نالان با چشمِ گریان
می کَنی قبری با چشمِ ابری
سیدی صبری جانِ جانان
یا علی اصغر (4)

آتشین جگر
ای بهارِ پرپرم
پر مزن تو در برم
خون به قلب‌ِ من مکن
ای علی اصغرم
مرغِ خسته ام ـ ای علی اصغرم
طفلِ تشنه ام ـ ای علی اصغرم
طفل تشنه ام(2)
ای علی علی ـ ای علی اصغرم(3)
ای علی علی (2)
عمر و حاصلم علی
خون مکن دلم علی
ناله های خسته ات
گشته قاتلم علی
اشکِ چشمِ تو - دستِ خالیِ پدر
چشم مستِ تو ـ هوش من بَرَد ز سر
طفل تشنه ام(2)
ای علی علی ـ ای علی اصغرم(3)
ای علی علی (2)
لاله ی پدر تویی
طفل پر شرر تویی
بسکه تشنه مانده ای
آتشین جگر تویی
گریه های تو ـ تیر غم زند به جان
ضجه های تو ـ اشک من کند روان
طفل تشنه ام(2)
ای علی علی ـ ای علی اصغرم(3)
ای علی علی (2)

گل فروش
ای خدا هرگز نگردد این فراموشم
حاجیِ شش ماهه ام پر زد در آغوشم
در بر من خنده کرده
او مرا شرمنده کرده
اصغر من اصغر من (4)
با نگاه خسته ات دردم مداوا کن
ای گلِ نشکفته ام خیز و تماشا کن
ای تمامِ حاصل من
مرگ تو شد قاتلِ من
اصغر من اصغر من (4)
در میان دشمنان من در خروش هستم
در بغل دارم گلی را گلفروش هستم
طفل نازم گشته بی تاب
روی دستم گشته سیراب
اصغر من اصغر من (4)
غنچه ی زیبای من را دشمنان چیدند
پیشِ‌ چشمم دشمنان پیوسته خندیدند
حاجیم حاجت روا شد
اصغرم آخر فدا شد
اصغر من اصغر من (4)

حاجی
حاجیِ شش ماهه ام حاجت روایی شد
طفلِ نازِ تشنه ام کرب و بلایی شد
من گلفروش هستم
اصغر به دوش هستم
جانم علی اصغر(2)
از دو چشمان رباب شرمنده ام کردی
بر دلم آتش زدی تا خنده ام کردی
طفلِ صغیرِ من
ماهِ منیرِ من
جانم علی اصغر(2)
چشم خود واکن علی ای روح و ریحانم
تا که سیرابت کنم با اشکِ چشمانم
با من مدارا کن
من را تماشا کن
جانم علی اصغر(2)
بهرِ دست و پا زدن بر تو کنم چاره
بند این قنداقه ات را می کنم پاره
ای همه ی هستم
رفتی تو از دستم
جانم علی اصغر(2)
خونِ سرخِ حنجرت سوزد روانم را
بر عمو محسن رسان بابا سلامم را
ای غنچه ی پرپر
خونین گلو اصغر
جانم علی اصغر(2)

شور و بحر طویل


یا علی اصغر
دلم پر از جوش و خروشه
حسین داره گل می فروشه
اصغر من چرا خموشه
گمان که داره آب می نوشه
* * *
چرا حسین غمین و خسته
به پشتِ خیمه ها نشسته
گمان کنم که کاسه آب و
علیِ اصغرم شکسته
* * *
اصغرِ دل غمین مادر
طفلک مه جبین مادر
رفتی و بعد رفتنِ تو
شیر اومده ز سینه مادر

علی اصغرم لای لای
خدا طفلِ صغیرم را به چشم گریان می برم
علیِ اصغرِ خود را به سوی میدان می برم
برای تشنگی او روم تا چاره ای سازم
من اسماعیل شش ماهه برای قربان می برم
پریشان حالیِ او را ببین ای مالکِ عالم
خداوندا که جانم را به سوی جانان می برم
برای جرعه ی آبی گرفتم اصغرم بر دوش
پرستوی سپیدم را غریب و عطشان می برم
چه کس دیده که طفلی به تیری کرده سیرابش
خدایا طفل عطشان را به اشکِ چشمان می برم
ناله ی اصغر یارب زند آتش به جان و تن
همه ی حاصلِ خود را به قلبِ نالان می برم
گلِ امید خود را من به پای دین فدا کردم
برای حجّ و احرامش به حکمِ یزدان می برم

وای علی اصغرم
وای علی اصغرم، نورِ دو دیده ترم، چه شد تمام ثمرم، خم شده از غم کمرم، چسان به خیمه ها برم، کشته ی طفلِ در برم، تشنه ی عطشان جگرم، اصغرِ قرصِ قمرم، وای از آن دم ز حرم، رباب آید به برم، گوید به آه و اشک خود، کجا شد آخر پسرم، شرم کنم ز مادرش، چگونه بر او نگرم، وای علی اصغرم ...

علی جان علی جان
آرامِ جانِ منی، علی روانِ من، ای طفل بی توانم، آتش مزن به جانم، تا خنده ام نمودی، شرمنده ام نمودی، بی آبی و بی تابی، از خونِ خود سیرابی، تو قامتم خم کردی، عمرِ مرا کم کردی، علی فقط اشاره، بابا چه بی قراره ...

تشنه لب خون جگرم ـ علی اصغر پسرم (2)
قمریِ پر بسته‌ی من
اینقده دست و پا نزن
با دو لب خشک خودت
آتش به قلب ما نزن
* * *
می‌برمت تا که بگم
علی من تشنه لبه
منتظرم توی حرم
خانم رباب و زینبه
* * *
گشتی منو مهربونم
خنده مزن پیش بابا
بازی نکن طفل گلم
با دلِ آتیشِ بابا
* * *
غصه‌ نخور اصغر من
کی می‌گه دل هراسونه
می‌رم که سیرت بکنم
آب فرات فراوونه

ای علیِ اصغرم
با دوچشمان ترم ـ طفل عطشان در برم ـ ای خدا طفل خودم ـ سوی میدان می برم ـ آهوی دشتِ ختن ـ دست و پا کمتر بزن ـ چشم ناز و خسته ات ـ می زند آتش به تن ـ می روم خوابت کنم ـ درِّ نایابت کنم ـ کنج آغوش خودم ـ تا که سیرابت کنم ـ ای عدو مهلت بده ـ اصغرم نشکفته است ـ بین چگونه در برم ـ همچو مرغی خفته است ـ حالِ زارش را ببین ـ این چنین آشفته است ـ آن لبان خشک او ـ دردِ او را گفته است ـ آمده این کودکم ـ تا که سربازی کند ـ آمده بهرِ خدا ـ تا که جان بازی کند ...

چاووشی خوانی و رباعی

اشعار زیر از وبلاگ حسن فطرس برداشته شده است.

«صلوات»


 اول به نبی حضرت خاتم صلوات
دوم به علی شیر دو عالم صلوات
سوم به گل وجودِ پاک زهرا
چهارم به حسن خونجگر غم صلوات
از بهر حسین آن شه کرب و بلا
وآن تشنه‌ی در مقتلِ ماتم صلوات

 

«یا الله»


اول به وجود پاک آن یکّه پناه
با نیت قرب او بگو یا الله
دوم به رسول حق جمیع حسنات
بفرست مسلمان به محمّد صلوات
سوم به علی مخزن اسرار حیات
بر حضرت فاطمه نگارش صلوات
چهارم به حسن منشاء خیر و برکات
بفرست به خون دل دمادم صلوات
پنجم به حسین دین قتل العبرات
بر کرب و بلا و اهل بیتش صلوات
بر هشت امام کرم و وجود و برات
بر گلرخ صاحب الزمان گو صلوات


 

«کربلا»


ای مسافر که تو از کرب و بلا می‌آیی
از مزار پسر شیر خدا می‌آیی
خبر از غربت و غم‌های حسین آوردی
خسته از ظلم و ستم، جور و جفا می‌آیی
رفتی و مرقد شش گوشه بغل کردی تو
از دیار غم شاه شهداء می‌آیی
دیده‌ای زینب کبری به کجا ناله زده
از برِ علقمه‌ی شاهِ وفا می‌آیی
ای که کفین ابالفضل ربود از تو قرار
از مقام شهدا، سعی و صفا می‌آیی
ناله کردی به نجف آن حرم نورانی
ای که از صحن و سرای مرتضی می‌آیی
گریه کردی تو به یاد دل زهرا هر جا
از حریم کاظمین و سامرا می‌آیی

اشعار نوحه حضرت ابالفضل (ع) و روضه روز تاسوعا

شعر حضرت عباس - اشعار روز تاسوعا - روضه آقام ابوالفضل - رباعی در مصبیت حضرت ابالفضل

اشعار زیر از وبلاگ حسن فطرس اخذ شده است.

قطعه و مفرد


جمله
تیر دشمن روی قلبت جمله ای بنوشته است
ساقی لب تشنگانی لیک خود لبت تشنه ای

 

رباعی و دوبیتی


غم
دلم از غربت و ماتم کباب است
دلِ من تا ابد خانه خراب است
به روی قلب غم این را نوشته
غم مرگ برادر بی حساب است

علقمه
خدا تنها پناهم را گرفتند
امیدم، تکیه گاهم را گرفتند
کنارِ علقمه با گرزِ سنگین
علمدارِ سپاهم را گرفتند

عمر
رفتی و حاصلِ من اشکِ بصر می گردد
عمر من از غم دوری تو سر می گردد
قد و بالای تو افتاده زمین در پیشم
لبت از اشک من ای تشنه چه تر می گردد

مادر
صدای یارِ بی همتا می آید
صدای ناله ی سقا می آید
ز جا برخیز عباسم برادر
که دارم مادرم زهرا می آید

سجاده
ای که از خون سرت پلکِ دو دیده بسته ای
برِ سجاده ی خون پیشِ دلم نشسته ای
زدی آتش به دلِ بی کسِ من، دل خوشی ام
رفتی و با غم خود پشت مرا شکسته ای

حاجت
کنارِ‌علقمه غوغا به پا شد
حرم یک مرتبه ماتم سرا شد
حسین آمد ولی سقا نیامد
گمان عباس ما حاجت روا شد

یار
کجا رفتی تو ای یارِ دلیرم
شده روزم سیه بی تو امیرم
ببین اینک چگونه از غمِ تو
کنارِ علقمه منزل بگیرم

خریدار
تو بودی مونس و روح و روانم
تو بودی در حرم تاب و توانم
تو که بودی خریدارِ غمِ من
گمانم بعدِ تو زنده نمانم

قرص ماه
ز جا برخیز ای تنها پناهم
نگاهی کن به اشک و سوز و آهم
ببین بی تو دگر یاری ندارم
تو رفتی از برم ای قرصِ ماهم

سرو
چرا افتاده ای ای سرو خسته
چرا خون بر دو چشمانت نشسته
دو چشمت وا کن و بنما نظاره
به دیدن آمده پهلو شکسته

دیده
تو سقایی ولی با مشکِ پاره
ندارد دیده ات تابِ ‌نظاره
گرفته دشمن از من یارِ من را
شده شب های قلبم بی ستاره

اشعار عروضی


وقار
کیست این سینه سپر همچو حیدر با وقار
می کند با غرشش دشمن از هر سو فرار
هر زمان با یک رجز با تمامِ قوّتش
در حرم آرامشی می نماید برقرار
با دو چشمانِ ترش لحظه لحظه می زند
بوسه ای بر مشکِ آبِ با فغان و با فکار
کیست این شیرِ غَدَر، پاسبان خیمه ها
بر شهنشاهِ غریب، اوست تنها غمگسار
کیست او زینب دلش هر کجا دنبال اوست
چشم زینب بهرِ او، می شود ابرِ بهار
او که باشد این چنین سوی میدان می رود
لرزه افتد بر دلِ دشمنانِ نابکار
رفته تا آب آورد بهرِ طفلانِ عطش
گر نیاید جان دهد این حرم از انتظار
شاهِ مردی و ادب، عشق و ایمان و وفا
نامش عباسِ علی، کربلا را تکسوار

مدیون
به چشمِ من تیر نزنید حالا که قلبم غمینه
مادرِ من داره می آد می خوام که چشمام ببینه
دستِ من و جدا نکن تا واسه مادر بمیرم
زیر بغل های اون و می خوام با دستام بگیرم
مشک من و پاره نکن نذار که سختی بِچِشم
من از دو چشمِ اصغرِ تشنه خجالت بِکِشم
به فرق من ضربه نزن حالا که نقشِ زمینم
بذار ز لب های حسین بوسه ی آخر بچینم
نیزه نزن تو سینه ام حالا که دل پریشونم
بعد یه عمر وفای خود مدیون زینب بمونم

مَشک
چه می شد ای خدا مشکم مرا حاجت روا می کرد
به حق هر دو دستانم همه دردم دوا می کرد
به یاد اصغر نالان که عطشان و پریشان است
کمی از آبِ باقی را برای او سوا می کرد
خدایا عاقبت دیدی شدم شرمنده ی اصغر
چه می شد این فراتِ غم مرا در خود فنا می کرد
ز روی کودکان او خجالت می کشم یا ربّ
چه می شد ناله ی زینب دلِ من را رها می کرد
کنار علقمه آید نوای شیون و زاری
شنیدم مادرم زهرا مرا هر دم صدا می کرد
توانِ دیدنِ رویِ رقیه کرده مجنونم
چه می شد دشمنم اکنون سر من را جدا می کرد
به ذکرِ نام مولایم خیالم طفل شش ماهه
دلم هر لحظه با شورِ دل زینب صفا می کرد
نوای یاری عشقم حسین تشنه ی زهرا
قسم بر هر دو چشمانم ز دل صد عقده وا می کرد

بی تابی
من که ادب تشنه ی یک غمزه ی ابروی منه
از اوّل عمر همه جا اسمِ وفا روی منه
می رم برات آب بیارم گریه نکن اصغرِ من
این قده بی تابی نکن طفلک مه پیکرِ من
آبِ فرات مهربونه قدرِ لبات و می دونه
صورتِ ماهت از عطش مثلِ گلهای خندونه
داداش حسین بذار برم مشکم و پر آب بکنم
بیارم و اصغر تو تا کمی سیراب بکنم
داداش حسین نگو نرو آخه به من سقا می گن
اگه حرم آب نداره مردم به من چها می گن
ناله ی اصغرت می آد لحظه ی مردنِ منه
ببین صدای العطش آتیش به جونم می زنه
اگه نَرَم آب بیارم شرمنده ی رباب می شم
از خجالت پیش همه بدون که من هم آب می شم

چشم
آقا به حقِ چشمی، که غرقِ خون ز تیره
هر ساله تو تاسوعا دلم برات می گیره
پر می زنه دلِ من به علقمه دمادم
لحظه ی جون دادنت آقا می آد به یادم
وقتی می آد به یادم که مرغ دل رها شد
لحظه ای که یا عباس دستِ شما جدا شد
وقتی می آد به یادم که ناله سر می دادی
از روی زینِ اسبت سر رو زمین نهادی
وقتی می آد به یادم ز مشکت آب می ریخت
سرشک تو برای طفلِ رباب می ریخت
وقتی می آد به یادم که با نوای خسته
نقش زمین شدی و فرقِ سرت شکسته
خاک پر از خون و اشک، علقمه بسترت بود
ناله ای رو شنیدی که آه مادرت بود
می گفت منم فاطمه مادر تو یاسِ من
قربون قد و بالات حضرتِ عباسِ من
چرا قدت شکسته همچو قدِ کمانم
قصه ی مشک پاره از تو چشات بخوانم
بعد تو روز حرم تاریک دیگه چون شب
وای از حسین تنها وای از نگاه زینب

سقا
سقا نظر کن تشنه ام طاقت ندارم
طفلِ صغیرم بر عطش عادت ندارم
آبی بیاور سینه ام آرام گیرد
خشکیده لب هایم ز مشکت کام گیرد
رفتی عمو باشد خدا پشت و پناهت
چشمان اهل این حرم مانده به راهت
ما منتظر بر درگه خیمه بمانیم
انجام وعده از عمو را جمله دانیم
اما پدر آمد عموی ما نیامد
یاربّ چرا آرامشِ دلها نیامد
بابا کمر بگرفته از داغ جدایی
گوید برادر جان ابالفضلم کجایی؟
دانم عمویم کشته ی این خاک گردید
روحش روانه در دلِ افلاک گردید
آید عمویم من دگر حرفی نگوییم
من جز عمو در این حرم چیزی نجویم

فرات
این فرات بی وفا خود تشنه ی جانِ من است
مشکِ پاره مرحمِ طفلان عطشانِ من است
من کنارِ علقمه مادر نشسته در برم
هدیه ی دیدارِ‌ مادر اشکِ چشمانِ من است
جان دهم آهسته آهسته کنارِ علقمه
مادرِ پهلو شکسته چونکه مهمانِ من است
چو.ن برادر آمده اکنون کنارِ پیکرم
هر دو دستش خون شده از خونِ دستانِ من است
منکه با صورت زمین خوردم ز روی مَرکبم
این چنین جان دادنم از لطفِ یزدانِ من است
گر ببیند زینبم این جسمِ صد چاکِ مرا
تا ابد ناله کنان پیوسته گریانِ من است
از سکینه من خجالت می کشد یاربّ مدد
چون که دانم تشنه لب هر دم پریشانِ من است
من که افتادم به خاک و دست من گشته جدا
دشمنم اکنون بدین حالم هراسانِ من است

وفا
یاربّ اکنون لحظه ی موعود شد
اشکِ چشمانِ حرم چون رود شد
تشنگی غالب به طفلان گشته است
قطره آبی قیمت جان گشته است
آمدش عباس سقای کرم
سر زدش بر خیمه ی آبِ حرم
دید طفلان تشنه لب با سنِ کم
می کَشند مشکان خالی بر شکم
سخت آمد جان او بر لب نشست
پیش چشمش شیشه ی عمرش شکست
مشک را برداشت از روی صفا
رفت تا بنماید الوعده وفا
گفت من بر این حرم آب آورم
زاده ی ام البنین و حیدرم
دشمنان سوی جهنم می روید
گر که یک دم سدّ راهِ من شوید
می زنم شمشیر در راه خدا
می نمایم عمرِ هر یک را فنا
من که سر داده به عشقِ داورم
من علمدارِ سپاه و لشکرم
ثانی حیدر منم در کربلا
ساقی طفلان من در نینوا
می زنم اکنون به خیل دشمنان
تا برم آبی برای کودکان
زد به دریای ستیز کافران
گشت غوغا در دلِ پیر و جوان
کشت بسیاری از آن قوم ممات
تا رسیدش پای آن شط فرات
دست خود را لحظه ای پر آب کرد
از خجالت آب را هم آب کرد
آب را تا ریخت بر دریای آب
مشک خالی گشت جای پای آب
آمدش با شادی و شور و شعف
مشک پر آبی گرفته او به کف
آن که باشد مشک او در دست راست
ساقی عطشان شهر تشنه هاست
ناگهان مرغان به غوغا آمدند
جمله دشمن سوی سقا آمدند
نعره زد تنها علمدارِ حسین
تاخت بر دشمن مددکارِ حسین
لشکر دشمن عدد بسیار بود
لیک سقای عطش بی یار بود
از کمینی کافری آمد برون
ضربتی سنگین بِزد آن خصمِ دون
علقمه از این عمل شرمنده شد
راست دست ساقی از جا کنده شد
حضرت عباس در فکرِ خیام
سخت می تازد به سوی التیام
پهلوان عرصه ی عشق و جهاد
مشک آبش را به دستِ چپ نهاد
ناگهان نامردی از نامردمان
آمدش از پشت لشکر در میان
ضربتی را زد به دستِ برعلم
دست چپ را کرد با شدت قلم
لیک سقا تابِ آرامی نداشت
با وجودِ مشک آلامی نداشت
مشک بر دان گرفته بی درنگ
می رود چون شیر در میدانِ جنگ
لحظه ای تیر و کمان درگیر شد
مشک ساقی جای ده ها تیر شد
آبِ مشکش ریخت بر روی زمین
غرق ماتم شد دلِ آن مه جبین
ساقی سقا دگر از یاد رفت
آرزوهایش همه بر باد رفت
ناگهان دشمن به سوی او شتافت
فرق سقا را به گرز خود شکافت
لحظه ای مجروحِ دست از تن جدا
یالِ مرکب شد ز دستِ او رها
ساقیِ لب تشنه با قلبی غمین
سرنگون از روی مرکب بر زمین
جای دستانش سپر شد روی او
غرق خون شد صورت و ابروی او
ناله سردادش که ای یارم بیا
یا اخا ادرک اخا ادرک اخا
آمدش سلطان دین بالین او
شد حسین بن علی غمگین او
گشت گریه همنشین شاه و میر
ناله می زد قلب عباسِ دلیر
با برادر گفت ای جانِ حسین
ناله ات از چیست گریانِ حسین
گفت عباس آن مه غلطان به خون
داغ تو باشد ز داغِ من فزون
من که اکنون دل به یزدان می دهم
روی زانوی تو هم جان می دهم
لیک اندک لحظه ای چون بگذرد
دشمنت نای از تن و جانت بَرَد
یکّه و تنها شوی ای بی پناه
دشمنت سر می برد در قتلگاه
در میان قتلگه بر خاکِ سرد
ناله ی زینب شود دنیایِ درد
کس نباشد تا به کف گیرد سرت
تا برد بر سوی خیمه پیکرت
ای برادر خواهش دارم چنین
نعش من باشد همین جا بر زمین
من که فریادِ کرامت می کِشم
از سکینه من خجالت می کِشم
نعره زد سردار و سالارِ سپاه
روح او پر زد به سوز و اشک و آه
نعره ای زد رفت تا عرش و سما
کرد عالم را به داغش مبتلا
در دلی افلاکیان شد همهمه
فاطمه آمد کنارِ علقمه
غم گرفته حالت مولا حسین
شد خمیده قامت مولا حسین
خاک ریزد همچو مادر بر سرش
کشته شد پشت و پناهِ لشگرش
رشته ی تدبیر مولا پاره شد
اهل بیت دین دگر آواره شد

اشعار نو


علقمه
مجنونم کردی آقا
قربونِ اون دل بردنت
خون دلها خوردنت
آبی به خیمه بردنت
مهمونم کردی آقا
تو روضه‌های آتشین
من فدایت نازنین
ناله‌هایم را ببین
حیرونم کردی آقا
با اون وفای با صفات
من شدم عمری گدایت
تشنه ی لطف و سخات
دلخونم کردی آقا
وقتی کنار علقمه
پیشِ چشمِ فاطمه
خوردی زمین با زمزمه
یا اخا ادرک اخا
گفتی دلم دیوونه شد
راهی غمخونه شد
عالم تو را پروانه شد

 

ذکر و سرود


یاس
هر دو دستِ تو ببویم
بکشم بر سر و رویم
با دو دستم ز رخِ تو
خون و خونابه بشویم
بر زمین پای خودت می کشی ای سالارم
پشت من بعد تو بشکسته و من بی یارم
سرو افتاده به خاکم
داغ تو کرده هلاکم
ابوفاضل یا ابالفضل (4)
بده قدری تو جوابم
از غمت خانه خرابم
چه بگویم به رقیه
به سکینه به ربابم
ای برادر دلم از زخمِ سرت می سوزد
دانم از تشنگی حتی جگرت می سوزد
رفتی ای پشت و پناهم
ای علمدارِ سپاهم
ابوفاضل یا ابالفضل (4)
مرو ای دار و ندارم
ای اخا چاره ی کارم
آمده بهرِ تسلی
فاطمه مادرِ زارم
مادرم آمده تا نازِ تو دلخون بکِشد
تیرِ بنشته به چشمانِ تو بیرون بکِشد
علقمه غرقِ گلِ یاس
آمده مادرِ عباس
ابوفاضل یا ابالفضل (4)

پژمرده
ای علمدارم
بودی غمخوارم
رفتی ای یارم
یا ابالفضل
بی تو غم دارم
ناله شد کارم
ای سپه دارم
یا ابالفضل
یا ابوفاضل (3) یا ابالفضل
از حرم آید
ناله ی طفلان
بر لبِ آنان
ای عمو جان
اصغر زارم
با چشمِ گریان
چون گل پژمرده
با لبِ عطشان
یا ابوفاضل (3) یا ابالفضل

 

وعده
تا که شنیدم صدای ناله
شدم به سوی میدان روانه
امان از درد و داغِ جدایی
برادر عباس بگو کجایی؟
عباس ابالفضل (4)
کجاست آن وعده
به طفلِ‌عطشان
کجاست آن سقا
برای طفلان
کجاست آن مشک و
قدِ بلندت
کجاست آن چشمِ
ابرو کمندت
عباس ابالفضل (4)
دل از بندِ این
دنیا بشستم
تا که دو دستت
به دیده جستم
آخر چنین شد
بی تو بسوزم
دست جدا را
با دیده بوسم
عباس ابالفضل (4)
به چشم گریان
گردم نظاره
آن مشک بی آب
آن پاره پاره
به تن دیدم من
صد تیغ و دشنه
کنارِ‌ آبی
امّا لبْ تشنه
عباس ابالفضل (4)
میان دشمن
در خون نشستی
ز من برادر
کمر بشکستی
رویم به خیمه
تا زنده هستی
مگو از طفلان
شرمنده هستی
عباس ابالفضل (4)


تکیه گاه
ای سردارِ لشکرم
ای زیبا برادرم
عباس عباس
بنگر بین علقمه
خونین چشمِ مادرم
عباس عباس
پشت و پناه من  ـ  عباس عباس
ای تکیه گاه من ـ عباس عباس
* * *
اجر این وفای تو
این لطف و صفای تو
نزدِ جدّم
بنگر اشک و سوزِ من
گشته تیره روزِ من
خم شد قدّم
بر قلب اطهرت ـ دشنه داری
سقایی و لبِ ـ تشنه داری
* * *
طفلانم نشسته اند
عطشانند و خسته اند
بنما نظر
چشمانِ سکینه ام
سوزد قلب و سینه ام
ای خون جگر
گوید بیا عمو ـ بنگر آهم
آبی من از عمو ـ نمی خواهم
* * *
زینب می زند به سر
از داغ تو پر شرر
گرید هر دم
بی برادری شده
بی یاوری شده
اکنون دردم
تسکین بده مرا ـ با چشمانت
با من سخن بگو ـ من قربانت

علمدار
من علمدارِ سپاه کربلا هستم
در کنار علقمه گشته جدا دستم
می زند بر جان شراره
گریه های مشکِ پاره
یا اخا ادرک اخا
ای حسین جان ای حسین جان یا اخا ادرک اخا (2)
مادرِ غم پرورم دارد دلی پر خون
از نوایِ فاطمه من گشته ام مجنون
می دهد دل بوی زهرا
می روم من سوی زهرا
یا اخا ادرک اخا
ای حسین جان ای حسین جان یا اخا ادرک اخا (2)
نالهی ادرک اخا شد بر لبم جاری
بهر تنهاییِ مولا می کنم زاری
یا حسین ای حاصل من
عشق تو شد قاتلِ من
یا اخا ادرک اخا
ای حسین جان ای حسین جان یا اخا ادرک اخا (2)
ای برادر کن نظر بر حالِ زارِ من
می روم از پیش تو تنها نگارِ من
من که صورت روی خاکم
بر جانا من هلاکم
یا اخا ادرک اخا
ای حسین جان ای حسین جان یا اخا ادرک اخا (2)
عاقبت آبِ فرات تا خنده ام کردی
تو ز روی اصغرم شرمنده ام کردی
ساقیِ طفلانِ عطشان
می رود با چشمِ گریان
یا اخا ادرک اخا
ای حسین جان ای حسین جان یا اخا ادرک اخا (2)

برادر
برادرم ابالفضل
آب آوارم ابالفضل
بی تو میان دشمن
بی یاورم ابالفضل
عباس ابالفضل ـ عمرِ مرا کم کرده ای
عباس ابالفضل ـ قدِ مرا خم کرده ای
عباس ابالفضل (3)
* * *
راه صدای من را
بغضِ گلو گرفته
سقای تشنه ی من
با خون وضو گرفته
زهرا نشسته اینجا
بالای نعشِ عباس
دستی به پهلوی خود
دستی به رو گرفته
موی کمندت ـ مادر کند نظاره
قد بلندت ـ مادر کند اشاره
عباس ابالفضل (3)
* * *
با چشم پر ز اشک و
با حالِ زار و خسته
زینب کنارِ خیمه
چشم انتظار نشسته
جسمِ برادرم را
چسان برم به خیمه
لب های خشکِ سقا
قلب مرا شکسته
هر جا بجویم  ـ  دستان حیدری را
چون گل ببویم ـ بازوی چون علی را
عباس ابالفضل (3)

احساس
خیز و بنما مدد با قدِ‌خسته ات
می زند آتشم فرق بشکسته ات
ای ابالفضل من (4)
ای علمدار من ای سپه دارِ‌من
رفته ای از برم یار و دلدارِ من
ای ابالفضل من (4)
من شدم بی کس و مانده در غربتم
دیدنِ روی تو می شود حسرتم
ای ابالفضل من (4)
تو بهارِ منی ای خزان گشته ام
سوی آن علقمه من روان گشته ام
تا ببینم تو را اوجِ‌ احساسِ من
تا که بوسه زنم بر تو عباسِ من
ای ابالفضل من (4)
چشمِ تو خون شده از جفای عدو
از غمِ مشکِ خود با دلِ من بگو
تو فتادی ز پا در برِ علقمه
خیز و بنما نظر آمده فاطمه
ای ابالفضل من (4)

اشک
اشکِ ما جاری شده ـ جاری شده  ـ  ای عمو عباس (2)
کارِ ما زاری شده ـ زاری شده  ـ  ای عمو عباس (2)
ساقی ما طفلان ـ عمو جانم ابالفضل
ای بر عطش درمان ـ عمو جانم ابالفضل
جانم عمو جانم عمو جانم ابالفضل (4)
*  *  *
ما که در تاب و تبیم ـ تاب و تبیم  ـ  ای عمو عباس (2)
جملگی تشنه لبیم ـ تشنه لبیم  ـ  ای عمو عباس (2)
ما مرغِ بی تابیم ـ عمو جانم ابالفضل
ما تشنه ی آبیم ـ عمو جانم ابالفضل
جانم عمو جانم عمو جانم ابالفضل (4)
*  *  *
کی عمویم می رسد پیش حرم ـ ای خدای من (2)
قطره ی آبی رساند در برم   ـ  ای خدای من (2)
رنگ از رخ گریان ما طفلان پریده
از بس که جسم خسته بی آبی کشیده
جانم عمو جانم عمو جانم ابالفضل (4)
*  *  *
آمده بابای ما اما عمو  ـ  مانده در میدان (2)
از چه رویی هر دو چشمِ باب ما ـ می شود گریان (2)
بابا ز میدان آمد و ما بی قراریم
بهرِ عمو عباسِ خود چشم انتظاریم
جانم عمو جانم عمو جانم ابالفضل (4)
*  *  *

امید
کجایی ای پناهم برادر ابالفضل
بنگر به اشک و آهم برادر ابالفضل
خدا یارم نیامد ـ واویلا واویلا
علمدارم نیامد ـ واویلا واویلا
حرم صفا ندارد بدونِ تو عباس
دگر سقا ندارد بدونِ تو عباس
خدا یارم نیامد ـ واویلا واویلا
علمدارم نیامد ـ واویلا واویلا
دلِ من را شکستی تمامیِ امیدم
سقای با وفایی به غیر تو ندیدم
خدا یارم نیامد ـ واویلا واویلا
علمدارم نیامد ـ واویلا واویلا
خیز و بنگر به حالم که طاقت ندارم
سر از جسمت برادر چگونه برآرم
خدا یارم نیامد ـ واویلا واویلا
علمدارم نیامد ـ واویلا واویلا
دستان پر ز خونت به دیده نهادم
از داغِ تو برادر من از پا فتادم
خدا یارم نیامد ـ واویلا واویلا
علمدارم نیامد ـ واویلا واویلا

 

شور و بحر طویل


کِیِ وقتِ دیدنت
شبِ تاسوعا اگه نبینمت  ـ  کِیِ وقتِ دیدنت ـ الهی قربون آه کشیدنت ـ کِیِ وقتِ دیدنت ـ قربون رنگ عزایِ پیرهنت ـ فدای گریه و اون لرزیدنت ـ هر دو چشمام داره بارون می باره ـ دلم این جمله رو بر لب می آره  ـ   کار هر روز و شبم انتظاره ـ اسم تو تا می برم بی قراره ـ چشم ناقابلمو شفا بده ـ تو به من جوازِ یک نگا بده ـ دلِ من نوای تازه نداره ـ آقا جون سینه‌ی من عقده داره ـ می‌شه پیش پای تو سر بذاره ـ یا با دیدنت به من صفا بده ـ یا آقا برات کربلا بده ...

آقام ابوفاضل (4)
دلم چه بی تابه
شب شبِ اربابه (2)
اشکِ چشام نابه
چون شبِ مهتابه
* * *
از کوچیکیم عباس
به من وفا کرده
حال و هوایم را
چه با صفا کرده
اگر نبود این عشق
نمی‌شدم مجنون
دلم می‌شد حیرون
یا این که سرگردون
* * *
عِطرِ گلِ یاسه
اون افضلُ الناسه
حضرت  احساسه
جنابِ عباسه
عرش خدا زیرِ
پاهاش که می‌لرزه
زندگیم قدِ
وفاش نمی‌ارزه

یا ابوفاضل ابالفضل (4)
بنازم  نازِ یک شصتِ ابالفضل
بسوزم از غمِ دستِ ابالفضل
نفس، سینه، دو دست و بازوانم
شده ششدانگ و دربستِ ابالفضل
* * *
من و مولا ببر با خود رها کن
به تیغ ابرویت جان را فدا کن
کمی از جرعه‌ی جامِ وفایت
به کامم ریز و من را باوفا کن
* * *
الا ای یار و دلدارم ابالفضل
شدم خسته ز افکارم ابالفضل
گرفتارم، مدد باب الحوائج
گره افتاده در کارم ابالفضل

یا مهدی
ای وارثِ چشمانِ پرخونِ ابالفضل  ـ  امشب بیا در جمعِ مجنونِ ابالفضل  ـ  فرموده ای از داغِ سقا بی قراری  ـ  در روضه‌ی عباس عمویت پاگذاری  ـ  در گوشه ی مجلس گلِ زهرا نشستی   ـ  بر روضه خوان و گریه کن ها دیده بستی ـ بهرِ عموی تشنه ات دل را شکستی ـ گرم عزا و آه و سوز و ناله هستی  ـ  قربان اشکِ بی شماره یابن الزهرا  ـ  حاجت بده با یک اشاره یابن الزهرا ...

ابالفضل
ارباب دارم ابرو کمون ـ خیلی قشنگ و مهربون ـ قد و بالاش تا آسمون ـ علم داره تا کهکشون ـ خیلی رئوف و با وفاست ـ ساقی آبِ بچه هاست ـ دستای اون دست خداست ـ شاهِ همه پهلوناست ـ اگه بهش رو بندازی ـ کارت می شه چاره سازی ـ غیر این هیچ کس ندیده  ـ  هر چی بخوای بهت می ده  ـ  خیلی کرم داره آقا ـ یه دنیا غم داره آقا ـ دو دستای بریده اش ـ فرق ز هم دریده اش ـ حرمت داره خیلی زیاد  ـ  حاجت خیلی ها رو داد  ...

یا عباس ـ یا عباس
آه ز بی برادری ـ وای کنارِ علقمه ـ تنها حسینِ فاطمه ـ به سینه داره زمزمه ـ نورِ دو چشمانِ همه ـ دلم پر از درد و غمه ـ اشکای این دیده می گه ـ این لب خشکیده می گه ـ این قدّ خمیده می گه ـ تمومِ بچه ها می گن ـ زن ها تو خیمه ها می گن ـ با اشک و ناله ها می گن ـ با سوز و غصه ها می گن ـ تنها شدم برادرم ـ سایه ی تو رفت از سرم ـ بی تو پناهِ لشکرم ـ خون جگرم خون جگرم ـ آه چه آید به سرم ـ بعد تو یار و یاورم ـ جسم تو در برابرم ـ صید به خون شناورم ـ بی تو چگونه در حرم ـ خبر دهم به خواهرم ـ نیست دگر برادرم ...

یا ابالفضل
عباسِ من چشمات و وا کن ـ داداش به صورتم نگاه کن ـ حرفی بزن دارم می میرم ـ یه بار دیگه من و صدا کن ـ قربون اون صورتِ ماهت ـ تیرِ عدو برده نگاهت ـ رباب و اصغرش تو خیمه ـ چشمِ اونا مونده به راهت ـ چگونه قدِ تو شکسته ـ خونِ سرت چشات و بسته ـ ببین که مادرم رسیده  ـ  کنارِ علقمه نشسته ـ ببین که قسمتم چها شد ـ به من تو کربلا جفا شد ـ تو لحظه ی بی کسیِ من  ـ  رفتی و قامتم دو تا شد

وای وای
سقای طفلانم ـ حسین تویی جانم ـ لب تشنه سقایم ـ فرزند زهرایم ـ ای جان جانانم ـ خون شد دو چشمانم ـ آرامشِ جانم ـ این هر دو دستانم ـ گشته سیه روزم ـ لب تشنه می سوزم ـ من در کنار آب ـ عطشانم و بی تاب ـ شرمنده شده یارت ـ بر اصغر زارت ...

ابوفاضل آقام آقام آقام ابالفضل (4)
چشام پر از شهابه
شبْ شبِ عشقِ نابه
سر به جنون می‌زارم
دیوونگیم خرابه
* * *
شبِ فراقِ عباس
شبِ فراقِ یاره
حاصل گریه‌هایم
دو چشم خون و زاره
* * *
بذار همه بدونن
منم غلامِ عباس
دلم مدد می‌گیره
همش ز نامِ عباس

واویلا واویلا
خدا یارم نیامد ـ سپه دارم نیامد ـ علمدارم نیامد ـ برادر جان کجایی ـ بسوزم از جدایی ـ کجایی ای پناهم ـ نگاه کن اشک و آهم ـ نظر بنما به حالم ـ من از داغت بنالم ـ به خاک و خون نشستی ـ تو پشتِ من شکستی –نگاهت همچو الماس ـ خدای عشق و احساس ـ بسوزم بی تو عباس ـ ببین تاب و تبم را ـ چه گویم زینبم را ...

ابالفضل ـ من به دامت اسیرم
ابالفضل ـ نباشی من می‌میرم
یادش بخیر اون روزا که
عَلَم می‌بستیم تو کوچه
تکیه به پا می‌کردیم و
پرچم و بیرق می‌زدیم
اسم تو رو می‌بردیم و
سینه تو هیئت می‌زدیم
اون روزا کودکی بودم
که تازه عاشقت شدم
گدایی‌ام و شروع شد و
نمک گیرت شدم آقا
دل اسیرت شدم آقا
* * *
حالا که تو جوونی‌ام
تا اون زمان پیری‌ام
از درِ خونت نمی‌رم
برای روضه‌ات می‌میرم
آخه شدم خاک کفِ پای تموم نوکرات
شدم آقا نذرِ صفاست
شدم غلام اون وفات
* * *
تو این شب غم اومدم
تو مجلست پا بگیرم
دل رو به غوغا بگیرم
برای ارباب وفا
عزای عظما بگیرم
بگم ابالفضل آقا جون
رهام نکن فنا بشم
از عشق تو جدا بشم
رسوای عاشقا بشم
رهام کنی در به درم
آتیش می‌گیره جیگرم
بی تو آروم نمی‌گیرم
نگاه به گریه هام بکن
نگاه به ناله‌هام بکن
ببین چقدر دوست دارم
با اینگه خیلی از گناه شده کارم
گنه ‌کارم، گنه کارم
می‌خوام ببخشی آقا جون
شفاعتم کنی همین امشب آقا پیشِ  داروم
بازم بشم مرغِ حرم
اسم تو بر لب ببرم

اباصالح به حقِ ابالفضل (4)
گل نرگس بدون شما بدونِ شما
همگی خسته حالیم
بگو آخر کجایی آقا کجایی آقا
بیا با هم بنالیم
اباصالح کجایی ـ کجایی
امان از این جدایی ـ جدایی
شب عباس تموم شد ای گلِ من
بگو پس کی می‌آیی ـ می‌آیی
* * *
گل نرگس داره دو چشات با ذکرِ لبات
می‌گه نامِ ابالفضل
می‌دونم خون می‌گریه چشات فدای چشات
شده جام ابالفضل
دل ما جلا ده ـ آقا جون
نوایی آشنا ده ـ آقا جون
بیا امشب به حقِ ابالفضل
جوازِ کربلا ده ـ آقا جون

شهادت حضرت مسلم (ع)

شعر شهادت مسلم بن عقیل که معمولا شب اول محرم روضه حضرت مسلم خوانده می شود این اشعار از وبلاگ حسن فطرس برداشته شده است.

قطعه و مفرد


وفا
وقتی که زمین خورد از آن بام چه می گفت؟
می گفت صفا نیست دلی را که وفا نیست

رباعی و دوبیتی


مرد
اینجا چه سرائیست که جز درد ندارد
در سینه جز افسونِ دلی سرد ندارد
شهریست که آغشته شده فتنه و کینه
این کوفه به جز طوعه مگر مرد ندارد

شهر شقاوت
اسیر گشته ام اینجا ز بغض این سینه
گرفته راه نفس را به پنجه ی کینه
برو به راه دگر ای ضیاء قلبِ رسول
میا به شهر شقاوت عزیزِ دیرینه

ذبیح القفا
به شهر کوفه نوای صفا نمی آید
ز نای سینه ی مردم وفا نمی آید
میان خنده ی آنها چنین به گوشم خورد
به جز صدای ذبیح القفا نمی آید
 

اشعار عروضی


وداع آخرین
کاش چشمِ بسته‌ام می دید یک دم روی تو
می کشیدش بر رخِ خونم خم گیسوی تو
یادم آمد در وداع آخرینم با تو عشق
دل ربود از من کمانی گوشه ی ابروی تو
یا حسین جان من غریبِ کوفه و تو در کجا
می رسد اینک مشامم آن شمیمِ بوی تو
هر کجا هستی میا نزدیک تر مولای من
کینه ها بسیار دارد دشمن بد خوی تو
کوی من این شهر دشمن خیز اما دیده ام
می شود کرب و بلا صحرای خون و کوی تو
گوئیا افتادم از دار الاماره بر زمین
سر به روی قبله کردم قبله ی من سوی تو
وعده ی ما جنت المأوا در آن وقتِ وصال
تا که جان بخشد به جانِ من رخِ دلجوی تو

قاصد
تا شنیدم ای خدا مسلم فدا شد وای وای
یافتم یارب که فصل کربلا شد وای وای
از سر دار الاماره قاصدِ دل مضطرم
بر زمین افتاد و در حقش جفا شد وای وای
اشک غربت ریخت در آن کوچه های بی وفا
همچو بابایم شهیدِ عقده ها شد وای وای
تشنه لب جان داد و او را آب در کامش نبود
با عطش جان و تنِ او آشنا شد وای وای
چون شنیدم در میان خاک ها غلطیده است
سینه ام زد ناله ای و در نوا شد وای وای
خاک کوفه گشته خاک نینوای مسلمم
رأس او از پیکر پاکش جدا شد وای وای
هر کسی در راه آزادی دم از حق می زند
بایدش این گونه قربان خدا شد وای وای

کوفه
با نام شهر کوفه جانم پر از شرر شد
نایبِ پورِ زهرا در کوفه خون جگر شد
مسلم به رسم دعوت رو سوی کوفه آورد
امّا بهار عمرش در کوفه بی ثمر شد
چون کوفه کس ندیده مهمان نوازی آخر
مهمان شهر کوفه در کوچه در به در شد
مهمان حبیب حق است مهمان کشی روا نیست
مهمان شهر کوفه در کوفه جان به سر شد
نامردمان کوفه بسکه جفا نمودند
در خاک بی وفایی غلطان به خون قمر شد
چون بیتِ طوعه گردید خلوتگه نیازش
از ناله های مسلم چشمانِ طوعه تر شد
مسلم نماز خود را با آه و ناله خوانده
دامان سبز مسلم با گریه پُر گوهر شد
فطرس ز داغ هجرش سوزد چه عاشقانه
آتش گرفته عالم از غم چو با خبر شد

 

اشعار نو


در حال آماده سازی ...

 

ذکر و سرود


شکوه
سوی کوفه میا حسین که گشته شهر آهِ‌ من
بام دار الاماره شد حریم قتلگاهِ من
خون بارد دیدگان من
بر لب رسیده جان من
خشکیده این زبان من
یابن الزهرا حسین حسین(3)
دست بیعت ز کوفیان گرفته ام به ابتدا
جمله بیعت شکسته اند رسیده عمرم انتها
گشتم غریب شهر کین
با صورت خورده ام زمین
یا مولا حال من ببین
یابن الزهرا حسین حسین(3)
هستم شهیدِ راه دین شهید کربلا حسین
این باشد افتخارِ من که اولین فدا حسین
وفه بر من وفا نکرد
درد مرا دوا نکرد
جز بر قلبم جفا نکرد
یابن الزهرا حسین حسین(3)
چون بیتِ طوعه می شود محلِ سوز و ساز من
شکوه از کوفیان شده سر آخرِ نمازِ من
بی جانم کرده اند خدا
زندانم کرده اند خدا
عطشانم کرده اند خدا
یابن الزهرا حسین حسین(3)

التهاب
در کوچه های کوفه در غربتم خدایا
از مردمانِ‌ این شهر در حیرتم خدایا
اشکم شده طبیبم
من بی کس و غریبم
کوفه میا حبیبم
کوفه میا حبیبم (4)
می نالد این دلِ من از التهابِ غمها
سوزد شرار قلبم یادِ علیِ تنها
یا سیدی نظر کن
از آمدن حذر کن
از کوفیان گذر کن
کوفه میا حبیبم(4)
در پیش چشمم آید خشم فزون اعدا
زیر گلوی اصغر آن اکبر ارباً‌ اربا
در علقمه ببینم سقا به خون نشسته
هم چشم و هم که فرق و بال و پرش شکسته
یک یارِ بی قرینه
این شهر پر زکینه
رو سوی آن مدینه
کوفه میا حبیبم (4)

پناه آخر
کوچه های شهرِ کوفه شد پناهِ آخر من
ضربه های تازیانه می خورد بر پیکرِ من
من غریبِ این دیارم
غم درونِ سینه دارم
می شود این افتخارم
چون عمویم رستگارم
یا حسین جان(4)
در نماز اوّلینم دستِ بیعت می فشردند
کوفیان در وقتِ یاری دل به دشمن می سپردند
عهد و پیمان را شکستند
در قیامِ من نشستند
کوفیان با بی وفایی
در به رویم جمله بستند
یا حسین جان(4)
در میان منزلِ عشق من حدیثِ ناله خواندم
اقتدا بر حضرتِ عشق من نمازِ گریه خواندم
یا حسین ای مقتدایم
بشنو شرح ناله هایم
من به ذکرت در نوایم
شهر دشمن گشته جایم
یا حسین جان(4)
تو میا ای پورِ زهرا شهر کوفه شهر درد است
سینه های کوفیان از حبِّ حیدر سردِ سرد است
کوفیان دشنه به دستند
تشنه ی خونِ تو هستند
جملگی دنیا پرستند
ظالمان کوفه پستند
یا حسین جان(4)

 

شور و بحر طویل


حسین جان حسین جان
میا به شهر کوفه، که شهر بی وفائیست، پر از رنگِ ریائیست، دیار با صفا نیست، مأمن بچه ها نیست، علی اصغر تو، علی اکبر تو، رقیه دختر تو، سکینه گوهر تو، زینب مضطر تو، ساقیِ دلبرِ تو، ربابه همسر تو، طاقت غم ندارند، غصه به دل می‌آرند، شهر پر از غریبه، دلم چه بی شکیبه، گریون تو حبیبه، کوفه وفا ندارند، مردم بغض و کینه، شرم و حیا ندارند، اگر بیای به کوفه، تو تشنه لب فدا شی، شهید نینوا شی، غریب و سر جدا شی ...قطعه و مفرد


وفا
وقتی که زمین خورد از آن بام چه می گفت؟
می گفت صفا نیست دلی را که وفا نیست

رباعی و دوبیتی


مرد
اینجا چه سرائیست که جز درد ندارد
در سینه جز افسونِ دلی سرد ندارد
شهریست که آغشته شده فتنه و کینه
این کوفه به جز طوعه مگر مرد ندارد

شهر شقاوت
اسیر گشته ام اینجا ز بغض این سینه
گرفته راه نفس را به پنجه ی کینه
برو به راه دگر ای ضیاء قلبِ رسول
میا به شهر شقاوت عزیزِ دیرینه

ذبیح القفا
به شهر کوفه نوای صفا نمی آید
ز نای سینه ی مردم وفا نمی آید
میان خنده ی آنها چنین به گوشم خورد
به جز صدای ذبیح القفا نمی آید
 

اشعار عروضی


وداع آخرین
کاش چشمِ بسته‌ام می دید یک دم روی تو
می کشیدش بر رخِ خونم خم گیسوی تو
یادم آمد در وداع آخرینم با تو عشق
دل ربود از من کمانی گوشه ی ابروی تو
یا حسین جان من غریبِ کوفه و تو در کجا
می رسد اینک مشامم آن شمیمِ بوی تو
هر کجا هستی میا نزدیک تر مولای من
کینه ها بسیار دارد دشمن بد خوی تو
کوی من این شهر دشمن خیز اما دیده ام
می شود کرب و بلا صحرای خون و کوی تو
گوئیا افتادم از دار الاماره بر زمین
سر به روی قبله کردم قبله ی من سوی تو
وعده ی ما جنت المأوا در آن وقتِ وصال
تا که جان بخشد به جانِ من رخِ دلجوی تو

قاصد
تا شنیدم ای خدا مسلم فدا شد وای وای
یافتم یارب که فصل کربلا شد وای وای
از سر دار الاماره قاصدِ دل مضطرم
بر زمین افتاد و در حقش جفا شد وای وای
اشک غربت ریخت در آن کوچه های بی وفا
همچو بابایم شهیدِ عقده ها شد وای وای
تشنه لب جان داد و او را آب در کامش نبود
با عطش جان و تنِ او آشنا شد وای وای
چون شنیدم در میان خاک ها غلطیده است
سینه ام زد ناله ای و در نوا شد وای وای
خاک کوفه گشته خاک نینوای مسلمم
رأس او از پیکر پاکش جدا شد وای وای
هر کسی در راه آزادی دم از حق می زند
بایدش این گونه قربان خدا شد وای وای

کوفه
با نام شهر کوفه جانم پر از شرر شد
نایبِ پورِ زهرا در کوفه خون جگر شد
مسلم به رسم دعوت رو سوی کوفه آورد
امّا بهار عمرش در کوفه بی ثمر شد
چون کوفه کس ندیده مهمان نوازی آخر
مهمان شهر کوفه در کوچه در به در شد
مهمان حبیب حق است مهمان کشی روا نیست
مهمان شهر کوفه در کوفه جان به سر شد
نامردمان کوفه بسکه جفا نمودند
در خاک بی وفایی غلطان به خون قمر شد
چون بیتِ طوعه گردید خلوتگه نیازش
از ناله های مسلم چشمانِ طوعه تر شد
مسلم نماز خود را با آه و ناله خوانده
دامان سبز مسلم با گریه پُر گوهر شد
فطرس ز داغ هجرش سوزد چه عاشقانه
آتش گرفته عالم از غم چو با خبر شد

 

اشعار نو


در حال آماده سازی ...

 

ذکر و سرود


شکوه
سوی کوفه میا حسین که گشته شهر آهِ‌ من
بام دار الاماره شد حریم قتلگاهِ من
خون بارد دیدگان من
بر لب رسیده جان من
خشکیده این زبان من
یابن الزهرا حسین حسین(3)
دست بیعت ز کوفیان گرفته ام به ابتدا
جمله بیعت شکسته اند رسیده عمرم انتها
گشتم غریب شهر کین
با صورت خورده ام زمین
یا مولا حال من ببین
یابن الزهرا حسین حسین(3)
هستم شهیدِ راه دین شهید کربلا حسین
این باشد افتخارِ من که اولین فدا حسین
وفه بر من وفا نکرد
درد مرا دوا نکرد
جز بر قلبم جفا نکرد
یابن الزهرا حسین حسین(3)
چون بیتِ طوعه می شود محلِ سوز و ساز من
شکوه از کوفیان شده سر آخرِ نمازِ من
بی جانم کرده اند خدا
زندانم کرده اند خدا
عطشانم کرده اند خدا
یابن الزهرا حسین حسین(3)

التهاب
در کوچه های کوفه در غربتم خدایا
از مردمانِ‌ این شهر در حیرتم خدایا
اشکم شده طبیبم
من بی کس و غریبم
کوفه میا حبیبم
کوفه میا حبیبم (4)
می نالد این دلِ من از التهابِ غمها
سوزد شرار قلبم یادِ علیِ تنها
یا سیدی نظر کن
از آمدن حذر کن
از کوفیان گذر کن
کوفه میا حبیبم(4)
در پیش چشمم آید خشم فزون اعدا
زیر گلوی اصغر آن اکبر ارباً‌ اربا
در علقمه ببینم سقا به خون نشسته
هم چشم و هم که فرق و بال و پرش شکسته
یک یارِ بی قرینه
این شهر پر زکینه
رو سوی آن مدینه
کوفه میا حبیبم (4)

پناه آخر
کوچه های شهرِ کوفه شد پناهِ آخر من
ضربه های تازیانه می خورد بر پیکرِ من
من غریبِ این دیارم
غم درونِ سینه دارم
می شود این افتخارم
چون عمویم رستگارم
یا حسین جان(4)
در نماز اوّلینم دستِ بیعت می فشردند
کوفیان در وقتِ یاری دل به دشمن می سپردند
عهد و پیمان را شکستند
در قیامِ من نشستند
کوفیان با بی وفایی
در به رویم جمله بستند
یا حسین جان(4)
در میان منزلِ عشق من حدیثِ ناله خواندم
اقتدا بر حضرتِ عشق من نمازِ گریه خواندم
یا حسین ای مقتدایم
بشنو شرح ناله هایم
من به ذکرت در نوایم
شهر دشمن گشته جایم
یا حسین جان(4)
تو میا ای پورِ زهرا شهر کوفه شهر درد است
سینه های کوفیان از حبِّ حیدر سردِ سرد است
کوفیان دشنه به دستند
تشنه ی خونِ تو هستند
جملگی دنیا پرستند
ظالمان کوفه پستند
یا حسین جان(4)

 

شور و بحر طویل


حسین جان حسین جان
میا به شهر کوفه، که شهر بی وفائیست، پر از رنگِ ریائیست، دیار با صفا نیست، مأمن بچه ها نیست، علی اصغر تو، علی اکبر تو، رقیه دختر تو، سکینه گوهر تو، زینب مضطر تو، ساقیِ دلبرِ تو، ربابه همسر تو، طاقت غم ندارند، غصه به دل می‌آرند، شهر پر از غریبه، دلم چه بی شکیبه، گریون تو حبیبه، کوفه وفا ندارند، مردم بغض و کینه، شرم و حیا ندارند، اگر بیای به کوفه، تو تشنه لب فدا شی، شهید نینوا شی، غریب و سر جدا شی ...

شعر روز اول محرم ورودیه به محرم

اشعار مداحی روز اول محرم از وبلاگ حسن فطرس

قطعه و مفرد


ناله
چیست این ناله؟ عزا، بهرِ که؟ از آنِ حسین
جان و دل چون شود این ماه؟ به قربانِ حسین

رباعی و دوبیتی


خونِ دل
سینه ام سوخت، دلم غم آمد
دیده ام اشک ز ماتم آمد
سببِ خون دلم پرسیدم
مادرم گفت محرم آمد

کرب و بلا
روزگاری که دلم بهر عزا حاضر شد
آب شد هر چه در آن بود دلم آخر شد
ناگهان دیدم از آن اشک که در سینه بریخت
نام پر سوز و غمِ کرب و بلا ظاهر شد

معجون
این زمین چیست که با کرب و بلا معجون است
هر که را پای نهند جان و دلش محزون است
بی گمان محشر عالم شده اینجا بر پا
یا که اینجا به خدا خون خدا مدفون است

اشعار عروضی


زائر کربلا
زائری که عازم کربلایی
داری می ری به عرش کبریایی
اوّل باید رنگ خدا بگیری
امضای ماه سامرا بگیری
دوم باید وضوی عشق بگیری
مدد ز زینب دمشق بگیری
سوم باید بوی صفا بگیری
ویزات و از امام رضا بگیری
دلت باید یه شب بره مدینه
مادرِ قد خمیده رو ببینه
پشت بقیع دلت یه بار کفن شه
تیر بخوره مثل امام حسین شه
باید دلت دیونه ی نجف شه
تا گناهات همیشه برطرف شه
چاه و باید در دل شب ببینی
گلبوسه از پای علی بچینی
باید بری اونجا که عالمییه
گریه کنی رو تلِ زینبییه
تشنه باشی تو قتلگاه بنالی
تا بدونی آقات بوده چه حالی
یه مشک آب رو دوش خود بگیری
بری کنار علقمه بمیری
خاک بریزی به جا سر تو چشمات
تا که بفهمی چی کشیده سقات
چشمات و کور کنی به خار احساس
تا که بشی یه کم شبیه عباس
هر روز و شب بسوزی و بخونی
مقیم بین الحرمین بمونی

دلِ نینوایی
دل دمادم نینوایی می شود
بار دیگر کربلایی می شود
موسم ماه محرم می رسد
دل به یکباره هوایی می شود
می زند دم از حسینِ فاطمه
نغمه ی دل آشنایی می شود
دست ها سوی ضریحش می رود
عازم کوی گدایی می شود
بزم ماتم با صدای نام او
بزم اشکِ با صفایی می شود
محفل اشک و عزای عاشقان
شامل لطف خدایی می شود
اشک ماتم بر علیِ اکبرش
درد عالم را دوایی می شود
از مرام ساقیِ لب تشنگان
خوی ما هم با وفایی می شود
در عزای اصغرِ شش ماهه اش
سینه ها مهد نوایی می شود
با دل شیدای زینب خواهرش
دل حریم کبریایی می شود
نالم از دیدار زینب با حسین
آن زمانی که جدایی می شود
جان بسوزد بر رقیه دخترش
در عزایش دل فدایی می شود
در میان مجمع ذکرِ حسین
بر دلِ تنگم ندایی می شود
روح آلوده به عصیان بی دریغ
گفت بر من هم دعائی می شود؟

اشکِ دل
اشکِ دلِ من صدا نداره
عشق پادشه و گدا نداره
یک باره می شه دل به جنون زد
دیونه شدن نگا نداره
گر دنیا بشه به ناز شستم
دنیا که بی تو صفا نداره
من که می دونم یه روز می میرم
این خاک سیه وفا نداره
وقتی که منو تو قبر بذارند
اونجا دیگه ناله جا نداره
اونجاست که می گن چیکاره هستی
این غلام مگه آقا نداره
این دل به هوای تو زند پر
یک بام و دو صد هوا نداره
یک دل داره و یه یار زیبا
بیماری من شفا نداره
سالم شدنم نگاه چشمت
چشمی که تو دنیا تا ندازه
من عاشق چشمان حسینم
هیچ عاشقی کربلا نداره

کاروان
کاروانی غرق نور و پر ز راز
مملو از خوبان حجاج‌ِحجاز
می رسد بین بیابانی مهیب
خون دل می گردد آن ها را نصیب
سرور این کاروان خون خداست
آن حسین بن علیِ مرتضاست
می گذارد پای در دشتی غریب
پرسد از نامش به صبر و با شکیب
از زهیرش خواست این صحرا کجاست؟
گفت پاسخ عقر و طف نامش دوتاست
گفت نام دیگری او را رواست
پاسخ آمد آری آری کربلاست
* * *
ناگهان شد کاروان غرق خروش
ناله ای آمد ز کلثومش به گوش
ای برادر ترسناک است این زمین
خوف آن را از همین اوّل ببین
تا حسین از خاطراتش دم گشود
دل ز اهل کاروان جمله ربود
زاده ی زهرا گل روح الامین
گفت شرح خاطراتش این چنین
در زمان جنگ با اشرار دین
وقت صفیّن و گذر از این زمین
هم حسن بود و علی بابایمان
خستگی از این سفر سودایمان
چون پدر خوابید در خوابش ولی
گریه ها می کرد بابایم علی
بی درنگ از خواب خود بیدار شد
گفت خوابی را که دل بیمار شد
در دل افلاکیان صد تیر کرد
خواب خود را اینچنین تعبیر کرد
دیده ام این دشت و صحرا غرق خون
همچو دریایی ز امواجِ جنون
ندر این دریا که بی هر بند و قید
دست و پا می زد حسینم همچو صید
او طلب می کرد یک فریاد رس
لیک یاری اش نکردی هیچ کس
بعد از آن بابا بگفتا یا حسین
با تو گویم یک سؤالی نور عین
آن چه در خوابم بدیدم راست بود
زهر خوابی که چشیدم راست بود
گر چنین گردد چه سازی ای پسر؟
می شوی از ظلم کین خونین جگر
گفتمش بابا میان قوم گبر
همچو تو باید عمل کردن به صبر
* * *
تا که شرح خواب بر پایان رسید
فصل اشک و ماتم جانان رسید
گفت و با یاران امیر کاروان
با سرشک دیده و اشک روان
آری آری این همان کرب و بلاست
این همان شط فرات و نینواست
آری آری در چنین غمخانه خاک
می شود جسم و تنِ من چاک و چاک
آری آری در همین دشت بلا
می شود دست علمدارم جدا
آری آری بین این صحرای خواب
مرگ اصغر می شود داغ رباب
آری آری پیش چشمان حرم
می شود پرپر علی اکبرم
آری آری در بیابان غریب
می رود از دست من تنها حبیبی
آری آری در زمین کربلا
قاسم و عبداللهم گردد فدا
آری آری در میان خیمه ها
می زند زینب برایم ناله ها
آری آری از جفای روزگار
چشم طفلان می شود از گریه تار
* * *
کاروان در اضطراب و واهمه
دست در دست حسین فاطمه
با سرشک غم به خاک آمد فرود
تا ابد بر کاروان باشد درود

بین الحرمین
می گن هر کی عاشقه دیونه ی دنیا می شه
میون عالم و آدم یه جوری شیدا می شه
چه خوبه چون که منم دیونه ی حسین شدم
آخه قلبم همیشه با عشق اونه وا می شه
می گن عاشقا اگه به سیم آخر بزنند
از چنین دیونگی توی جهان غوغا می شه
به سیم آخر زدم پَراش و وا کرده دلم
چون کبوتر دلم راهی کربلا می شه
دیونه ی کربلا نمی شه آزاد بمونه
اون فقط تو صحن بین الحرمین رها می شه
هر کسی هر چی می خواد پشت دلم بگه
کی دیده خاک بیابون حریفِ طلا بشه

زیارت
از اوّل زندگی ام اسمت و فریاد می زنم
وقتی محرم می رسه گریه کنان داد می زنم
از اوّل زندگی ام عشق تو حاصلم شده
روضه ی دشت کربلا بدجوری قاتلم شده
وقتی می بینم زائرا دارند می رند به کربلا
یه آه سردی می کشم فقط می گم من چی خدا
آقا می شه یه روز منم تو رو زیارت بکنم
کنار قبر شش گوشه است عرض ارادت بکنم
پشت ضریح با صفات چشمام و زندونی کنم
میون صحن و حرمت قلبم و قربونی کنم

 

اشعار نو


در حال آماده سازی ...

 

ذکر و سرود


ماتم
می رسد نغمه ی ماتم
ناله ی حضرت خاتم
می رسد موسم زاری
می رسد بوی محرم
من که از روز ازل عبد حسینی هستم
بر درِ خانه ی دل پرچم مشکی بستم
از غمش خون شده عینم
من عزادارِ حسینم
یا حسین جان یا حسین جان (2)
به خدا اسم حسین و
من به همه اسما نمی دم
به خدا غیر حسین و
تو قلبم جا نمی دم
آخه اون ارباب گلگون کفنِ قلب منه
ضربان قلبِ من فقط برا اون می زنه
پای روضه اش نگرانم
اونه یار دو جهانم
یا حسین جان یا حسین جان (2)
به خدا اصغر زارش
دلمو دیونه کرده
صورت اکبر زیباش
توی قلبم خونه کرده
روز روشن به خدا بی عشق اون مثل شبه
بسوزم واسه دلی که بی قرارِ زینبه
عشق اون کرده اسیرم
واسه عباسش می میرم
یا حسین جان یا حسین جان (2)
یه خرابه یه رقیه اش
روضه ی پر شرر من
یه بیابون پر خارش
زده آتش جگر من
بچه گر گریه کنه سر به سرش می زارند
گر بگه بابا سر بابا براش می آرند
یه جهان غربت و ناله
فدای پای سه ساله
یا حسین جان یا حسین جان (2)

حسرت
همه حسرتم کربلای حسینه (2)
تمام وجودم فدای حسینه (2)
در این سینه ام شور و حالِ حسینه
دلم تشنه ی آن جمالِ حسینه
همین می شود ذکر روز و شبِ من
همه هستِ من جمله مال حسینه
همه حسرتم کربلای حسینه (2)
تمام وجودم فدای حسینه (2)
فراغت شده سوز و غصه و دردم
کنم ناله من در عزای تو هر دم
نصیبم نما زائر تو شوم من
چو پروانه ای دور قبر تو گردم
همه حسرتم کربلای حسینه (2)
تمام وجودم فدای حسینه (2)
خدایا دلم می رود سر گویش
چو خورده گره دل به تارک مویش
ز عشق حسین من به تاب و تب هستم
شده روح من مست جام سبویش
همه حسرتم کربلای حسینه (2)
تمام وجودم فدای حسینه (2)
حسین جان خودم عبدِ نام تو هستم
ببین منتظر بهرِ جام تو هستم
تو اربابی و با صفا و کریمی
همه عمرِ خود من غلام تو هستم
همه حسرتم کربلای حسینه (2)
تمام وجودم فدای حسینه (2)

خاک عشق
کاروان حاجیان آمدند در نینوا
بعد حج نزد خدا می کنند جان را فدا
زینبا گوید حسین اینجا کجاست؟
بی گمان اینجا همان کرب و بلاست؟
کربلا یا کربلا (4)
بوسه زد مولا حسین بر زمین و خاکِ عشق
ناله و گریان شدش کار اهلِ پاکِ عشق
گفت و آری این همان غوغا سراست
تا ابد خاکش به عالم کیمیاست
کربلا یا کربلا (4)
اندرین دشت بلا اصغری پرپرشود
جان فدای دین خود حضرت اکبر شود
می شود عباس آب آور شهید
محشری دیگر شود اینجا پدید
کربلا یا کربلا (4)
کودک ناز حسین سدّ سیلی می شود
هم ز گوش و هم ز رو هر دو نیلی می شود
صد امان از غصّه ی اهل حرم
وارد کرب و بلا شد دلبرم
کربلا یا کربلا (4)

 

شور و بحر طویل


کرب و بلای حسین(ع)
زمزمه ی پیر و جوون، ذکر تموم آسمون، حسرت هر چی کهکشون، گریه ی صاحب زمون، بهشتِ حق روی زمین، مرحم دلهای غمین، مقتل تشنه کام ما، قتله گه امام ما، دعای ما تو هر نماز، نغمه دل وقتِ نیاز، اشکای می گه موقع راز، منشأ هر سوز و گداز، عرش عظیم نورِ عین، مرقد شاه عالمین، ضریح حضرتِ حسین، شفای دردِ بی دوا، قدری ز خاک نینوا ...

 کرب و بلا کرب و بلا حسین حسین جان(2)
دست خودم نیست به خدا اشکای نم نم
می‌ریزه از برگِ چشام پای محرم
دست خودم نیست به خدا دلم گرفته
با هیچی جز اسم حسین نمی‌شه محرم
* * *
یادش بخیر مادرِ من به وقتِ پیری
می‌گفت بگو اسم حسین آروم می‌گیری
بابام می‌گفت کرب و بلا فقط یه رازه
حاجتمه زیارتش حج و نمازه

آموزش مداحی به صورت آنلاین

سلام

با توجه به نزدیک شدن به ایام محرم الحرام و همچنین درخواست برخی دوستان جهت تشکیل کلاسهای مداحی (به صورت آنلاین) از علاقه مندان دعوت میشود جهت ثبت نام با آدرس ایمیل بنده تماس حاصل نمایند.

برای برگزاری این کلاسها هیچ گونه هزینه ای از افراد اخذ نمی شود.

جهت اعلام آمادگی با این ایمیل تماس حاصل نمایید.

pajooheshgar63@yahoo.com

یاعلی مدد.

غدیر در شعر فارسی

یة الله کمپانى:ساقى خم غدیر

باده بده ساقیا،ولى ز خم غدیر 
چنگ بزن مطربا،ولى به یاد امیر

وادى خم غدیر،منطقه نور شد 
باز کف عقل پیر،تجلى طور شد

آیة الله کمپانى:غدیر،حدیثى از قدیم

ولایتش که در غدیر شد فریضه امم‏ 
حدیثى از قدیم بود ثبت دفتر قدم

که زد قلم به لوح قلب سید امم رقم‏ 
مکمل شریعت آمد و متمم نعم

شد اختیار دین به دست صاحب اختیار من

آیة الله میرزا حبیب الله خراسانى:نوبت خم و غدیر است

امروز بگو،مگو چه روز است؟ 
تا گویمت این سخن به اکرام

موجود شد از براى امروز 
آغاز وجود تا به انجام

امروز ز روى نص قرآن‏ 
بگرفت کمال،دین اسلام

امروز به امر حضرت حق‏ 
شد نعمت حق به خلق اتمام

امروز وجود پرده برداشت‏ 
رخساره خویش جلوه‏گر داشت

امروز که روز دار و گیر است‏ 
مى ده که پیاله دلپذیر است

از جام و سبو گذشت کارم‏ 
وقت خم و نوبت غدیر است

امروز به امر حضرت حق‏ 
بر خلق جهان على امیر است

امروز به خلق گردد اظهار 
آن سر نهان که در ضمیر است

عالم همه هر چه بود و هستند 
امروز به یک پیاله مستند

مصطفى محدثى خراسانى:انتظار آسمان در غدیر

ملتهب در کنار یک برکه‏ 
روح تاریخ پیر منتظر است

دست خورشید تا نهد در دست‏ 
آسمان در غدیر منتظر است

بر سر آسمانى آن ظهر 
آیه‏هاى شکوه نازل شد

مژده دادند آیه‏هاى شکوه‏ 
دین احمد تمام و کامل شد

محمد على سالارى:نام غدیر حک بود بر جبینم

سر زد از دوش پیمبر،ماه در شام غدیر 
تا که جبرائیل او را داد پیغام غدیر

مژده داد او را ز ذات حق که با فرمان خویش‏ 
نخل هستى بار و بر آرد در ایام غدیر

دین خود را کن مکمل با ولاى مرتضى‏ 
خوف تا کى باید از فرمان و اعلام غدیر

مى‏شود مست ولاى مرتضى،از خود جدا 
هر که نو شد جرعه‏اى از باده جام غدیر شد

بپا هنگامه‏اى در آسمان و در زمین‏ 
تا ولایت شد على را ثبت،هنگام غدیر

شور و شوقى شد در آن صحراى سوزان حجاز 
مرغ اقبال آمد و بنشست بر بام غدیر

عشق مولا در دلم از زاد روز من نشست‏ 
بر جبینم حک بود تا مرگ خود نام غدیر

طاهره موسوى گرمارودى:آب غدیر آب حیات

اى شرف اهل ولایت،غدیر 
برکه سرشار هدایت،غدیر

زمزم و کوثر ز تو کى بهترند 
آبروى خویش ز تو مى‏خرند

این که کند زنده همه چیز آب‏ 
زاب غدیر است نه از هر سراب

از ازل این برکه بجا بوده است‏ 
آینه لطف خدا بوده است

خوشدل کرمانشاهى:خم ولاى ساقى کوثر

در غدیر خم نبى خشت از سر خم برگرفت‏ 
خشت از خم و لاى ساقى کوثر گرفت

از خم خمر خلافت در غدیر خم بلى‏ 
ساقى کوثر ز دست مصطفى ساغر گرفت

سید مصطفى موسوى گرمارودى:غدیر،گل همیشه بهار

گل همیشه بهارم غدیر آمده است‏ 
شراب کهنه ما در خم جهان باقى است

خداى گفت که«اکملت دینکم»،آنک‏ 
نواى گرم نبى در رگ زمان باقى است

قسم بخون گل سرخ در بهار و خزان‏ 
ولایت على و آل،جاودان باقى است

گل همیشه بهارم بیا که آیه عشق‏ 
بنام پاک تو در ذهن مردمان باقى است

؟:عرش بر دوش غدیر

در روز غدیر،عقل اول‏ 
آن مظهر حق،نبى مرسل

چون عرش تو را کشید بر دوش‏ 
آنگاه گشود لعل خاموش

فرمود که این خجسته منظر 
بر خلق پس از من است رهبر

بر دامن او هر آن که زد دست‏ 
چون ذره به آفتاب پیوست

علیرضا سپاهى لائین:تنها در غدیر!!

دشت غوغا بود،غوغا بود،غوغا در غدیر

موج مى‏زد سیل مردم مثل دریا در غدیر

در شکوه کاروان آن روز با آهنگ زنگ‏ 
بى‏گمان بارى رقم مى‏خورد فردا در غدیر

اى فراموشان باطل سر به پایین افکنید 
چون پیغمبر دست حق را برد بالا در غدیر

حیف اما کاروان منزل به منزل مى‏گذشت‏ 
کاروان مى‏رفت و حق مى‏ماند تنها در غدیر!!

ناصر شعار ابوذرى:چراغانى صحراى غدیر

گفت برخیز که از یار سفیر آمده است‏ 
به چراغانى صحراى غدیر آمده است

موج یک حادثه در جان غدیر است امروز 
و على چهره تابان غدیر است امروز

بیعت شیشه‏اى و آهن پیمان شکنى‏ 
داد از بیعت آبستن پیمان شکنى!

پس از آن بیعت پر شور على تنها ماند 
و وصایاى نبى در دل صحرا جا ماند

موج آن حادثه در جان غدیر است هنوز 
و على چهره تابان غدیر است هنوز

ناظم‏زاده کرمانى:شب غدیر،شب قدر

عارفان را شب قدر است شب عید غدیر 
بلکه قدر است از این عید مبارک تعبیر

کرده تقدیر بدینسان چو خداوند قدیر 
اى على،اى که تویى بر همه خلق امیر

بهترین شاهد این قصه بود خم غدیر 
کرد تقدیر چنین لطف خداوند قدیر

فرصت شیرازى:نوش از خم غدیر

این خم نه خم عصیر باشد 
این خم،خم غدیر باشد

از خم غدیر مى‏کنم نوش‏ 
تا چون خم برآورم جوش

محمد جواد غفورزاده(شفق):شیعه جوشیده‏ست از غدیر

جلوه‏گر شد بار دیگر طور سینا در غدیر 
ریخت از خم ولایت مى به مینا در غدیر

رودها با یکدگر پیوست کم‏کم سیل شد 
موج مى‏زد سیل مردم مثل دریا در غدیر

هدیه جبریل بود«الیوم اکملت لکم» 
وحى آمد در مبارک باد مولى در غدیر

با وجود فیض«اتممت علیکم نعمتى» 
از نزول وحى غوغا بود غوغا در غدیر

بر سر دست نبى هر کس على را دید گفت‏ 
آفتاب و ماه زیبا بود زیبا در غدیر

بر لبش گلواژه«من کنت مولا»تا نشست‏ 
گلبن پاک ولایت شد شکوفا در غدیر

«برکه خورشید»در تاریخ نامى آشناست‏ 
شیعه جوشیده‏ست از آن تاریخ آنجا در غدیر

گرچه در آن لحظه شیرین کسى باور نداشت‏ 
مى‏توان انکار دریا کرد حتى در غدیر

باغبان وحى مى‏دانست از روز نخست‏ 
عمر کوتاهى‏ست در لبخند گلها در غدیر

دیده‏ها در حسرت یک قطره از آن چشمه ماند 
این زلال معرفت خشکید آیا در غدیر؟

دل درون سینه‏ها در تاب و تب بود اى دریغ‏ 
کس نمى‏داند چه حالى داشت زهرا در غدیر

سید رضا موید:ولایتعهدى حیدر،لبخند فاطمه

از ولایتعهدى حیدر،خدا تاج شرف‏ 
بار دیگر بر سر زهراى اطهر مى‏زند

در حریم ناز و عصمت زین همایون افتخار 
فاطمه لبخند بر سیماى شوهر مى‏زند

این بشارت دوستان را جان دیگر مى‏دهد 
دشمنان را این خبر،بر قلب خنجر مى‏زند

سید رضا مؤید:سلام بر غدیر،باب رحمت

باز تابید از افق روز درخشان غدیر 
شد فضا سرشار عطر گل ز بستان غدیر

موج زد دریاى رحمت در بیابان غدیر 
چشمه‏هاى نور جارى شد ز دامان غدیر

شد غدیر خم تجلیگاه انوار خدا

تا در آنجا جلوه‏گر شد نور مصباح الهدى

آفرینش را بود بر سوى آن سامان نگاه‏ 
ما سوى الله منتظر تا چیست فرمان اله

ناگهان ختم رسل آن آفتاب دین پناه‏ 
برفراز دست مى‏گیرد على را همچو ماه

تا شناساند به مردم آن ولى الله را

وال من والاه خواند،عاد من عاداه را

اى غدیر خم که هستى روز بیعت با امام‏ 
بر تو اى روز امامت از همه امت سلام

از تو محکم شد شریعت و ز تو نعمت شد تمام‏ 
ما بیاد آن مبارک روز و آن زیبا پیام

از ولاى مرتضى دل را چراغان مى‏کنیم

با على بار دگر تجدید پیمان مى‏کنیم

خط سرخى کز غدیر خم پیمبر باز کرد 
باب رحمت را ز اول تا به آخر باز کرد

بر جهان ما سوى حق راه دیگر باز کرد 
از بهشت آرزوها بر بشر در باز کرد

از غدیر خم کمال شرع پیغمبر شده است

مهر این فرمان بخون محسن و اصغر شده است

این خدائى روز،بر شیر خدا تبریک باد 
بر تمام انبیا و اولیا تبریک باد

یا امام العصر این شادى تو را تبریک باد 
چهارده قرن امامت بر شما تبریک باد

سینه‏ها از داغ هجران داغدارت تا به کى

چون«مؤید»شیعیان در انتظارت تا به کى

نظیرى نیشابورى:هستى ما از خم غدیر تو مست

قسم به جان تو اى عشق اى تمامى هست‏ 
که هست هستى ما از خم غدیر تو مست

در آن خجسته غدیر تو دید دشمن و دوست‏ 
که آفتاب بود آفتاب بر سر دست

فراز منبر یوم الغدیر این رمز است‏ 
که سر ز جیب محمد،على برآورده

حدیث لحمک لحمى بیان این معناست‏ 
که بر لسان مبارک پیمبر آورده

دکتر یحیى حدادى ابیانه:به یمن فیض ولایت

ستاره سحر از صبح انتظار دمید 
غدیر از نفس رحمت بهار چکید

گرفت دست قدر،رایت شفق بر دوش‏ 
زمین به حکم قضا آب زندگى نوشید

بر آسمان سعادت ز مشرق هستى‏ 
سپیده داد نوید تولد خورشید

به باغ،بلبل شوریده رفت بر منبر 
چو از نسیم صبا بوى عشق یار شنید

ز خویش رفته،نواخوان عشق بود و سرود 
به بانک زیر و بم،اسرار خطبه توحید

فتاد غلغله در باغ و شورشى انگیخت‏ 
که خیل غنچه شکفت و به روى او خندید

هوا ز عطر گلاب محمدى مشحون‏ 
زمین به عترت و آل رسول بست امید

رسول،سدره‏نشین شد،على به صدر نشست‏ 
پى تکامل دینش خداى کعبه گزید

گرفت پرچم اسلام را على در دست‏ 
از این گزیده زمین و زمان به خود بالید

به یمن فیض ولایت شراب خم الست‏ 
به عشق آل على از غدیر خم جوشید

محمود شاهرخى:جوشش غدیر در رگ زمان

به کام دهر چشاندى میى ز خم غدیر 
که شور و جوشش آن در رگ زمان جارى است

ز چشمه‏سار ولاى تو اى خلاصه لطف‏ 
به جویبار زمان فیض جاودان جارى است

محمد على صفرى(زرافشان):صحراى غدیر زیارتگه دلها

آن روز که با پرتو خورشید ولایت‏ 
ره را به شب از چهار طرف بست محمد

صحراى غدیر است زیارتگه دلها 
از شوق على داد دل از دست محمد

تا جلوه حق را به تماشا بنشینند 
بگرفت على را به سر دست محمد

یحیى:کوثرى از مى غدیر خم

ساقى اى قدت طوبى،اى لبت کوثر 
کوثرى میم امروز،از غدیر خم آور

آور از غدیر خم،خم خمم مى کوثر 
من منم بده ساغر،خم خمم بده صهبا

باده در غدیرم ده،از غدیر خم،خم خم‏ 
همچون زاهدان شهر،در غدیر خم شو گم

مى ز خم وصلم ده،تا کف آورم بر لب‏ 
خم دل کنم دجله،دجله را کنم دریا

محمد تقى بهار:باده تولا،شراب روحانى

اى نگار روحانى،خیز و پرده بالا زن‏ 
در سرادق لاهوت،کوس«لا»و«الا»زن

در ترانه معنى،دم ز سر مولا زن‏ 
وانگه از غدیر خم،باده تولا زن

تا ز خود شوى بیرون،زین شراب روحانى

در خم غدیر امروز،باده‏اى بجوش آمد 
کز صفاى او روشن،جان باده نوش آمد

و ان مبشر رحمت،باز در خروش آمد 
کان صنم که از عشاق،برده عقل و هوش آمد

با هیولى توحید در لباس انسانى

اوست کز خم لاهوت،نشأه صفا دارد 
در خریطه تجرید،گوهر وفا دارد

در جبین جان پاک،نور کبریا دارد 
در تجلى ادراک جلوه خدا دارد

در رخش بود روشن،رازهاى رحمانى

حالى اردبیلى:خم جنت

صبح سعادت دمید،عید ولایت رسید 
فیض ازل یار شد،نوبت دولت رسید

از کرمش بر گدا،داد همى جان فزا 
گفت بخور زین هلا،کز خم جنت رسید

احمد عزیزى:جوشش غدیر از غیرت

غدیر خم از غیرت بجوش است‏ 
ببین قرآن ناطق را خموش است

خم غدیر از کف این مى ترست‏ 
زانکه على ساقى این کوثر است

مکرم اصفهانى:غدیر حقه الماس

اندیشه مکن زانکه کند وسوسه خناس‏ 
در باب على یعصمک الله من الناس

باید بشناسانیش امروز به نشناس‏ 
بازار خزف بشکنى از حقه الماس

حق را کنى آنگونه که حق گفت مدلل

یوسفعلى میر شکاک:آفتاب روى زهرا در غدیر

ماه صد آئینه دارد نیمه شبها در غدیر 
روزها مى‏گسترد خورشید،خود را بر غدیر

پیش چشم آسمان،پیشانى باز على‏ 
آفتاب روى زهرا در پس معجز غدیر

طائى شمیرانى:ماه سایه آفتاب

سایبان باور نکردم مه شود بر آفتاب‏ 
تا ندیدم بر فراز دست احمد بو تراب

آرى آرى ماه بر خورشید گردد سایبان‏ 
مصطفى گر آفتاب آید،على گر ماهتاب

حکیم ناصر خسرو:مگریز از عهد روز غدیر

بیاویزد آن کس به غدر خداى‏ 
که بگریزد از عهد روز غدیر

چه گوئى به محشر اگر پرسدت‏ 
از آن عهد محکم شبر یا شبیر

حاج غلامرضا سازگار:غدیر نقش ولاى على به سینه ما

غدیر عید همه عمر با على بودن‏ 
غدیر آینه‏دار على ولى الله ست

غدیر حاصل تبلیغ انبیا همه عمر 
غدیر نقش ولاى على به سینه ماست

غدیر یک سند زنده،یک حقیقت محض‏ 
غدیر از دل تنگ رسول عقده گشاست

غدیر صفحه تاریخ وال من والاه‏ 
غدیر آیه توبیخ عاد من عاد است

هنوز لاله«اکملت دینکم»روید 
هنوز طوطى«اتممت نعمتى»گویاست

هنوز خواجه لولاک را نداست بلند 
که هر که را که پیمبر منم،على مولاست

بگو که خصم شود منکر غدیر،چه باک‏ 
که آفتاب،به هر سو نظر کنى پیداست

چو عمر صاعقه کوتاه باد دورانش‏ 
خلافتى که دوامش به کشتن زهراست

قطعات ادبى:

اسماعیل نورى علاء:غدیر،معیارى که بدنیا آمد

آرى...خم! 
شربدار ولایت‏ 
غدیر حادثات‏ 
و میان منزل افشاى رازهاست. 
بنگریدش‏ 
که بر اوج دست و بازو 
در چنگ چنگالى از نور 
ایستاده است‏ 
ـبه ابرها نزدیکتر تا به ما 
و نگاه نمى‏کند 
نه در چشمان مشتاق‏ 
نه در دیدگان دریده از حسد. 
به این ترانه گوش کنید 
که در هفت آسمان مى‏طپد: 
«هر که مرا مولاى خویش بداند اینکه فرا چنگ من ایستاده مولاى اوست».آرى  
امروز همه چیز کامل است‏ 
معیارى بدنیا آمده‏ 
که در سایه‏اش‏ 
نیک و بد از هم مشخصند. 
در این زلال،باید جان را به شستشو نشست‏ 
در غدیر،یک تاریخ تبلور پیدا کرد.

و بدینسان،آن دشت که دیروز گمنامش، 
کندى و سستى قافله‏ها را مى‏زدود، 
امروز، 
طلوع آفتاب ولایت را بستر شد.

آن برکه آب،میانه کویرى برهوت، 
که رنج و خستگى مسافران را به جان مى‏خرید، 
امروز، 
چشمه جوشان و همیشه جارى پهنه آرمان‏هاى والا گشت.

بدینسان بود که پیامبر(درود خدا بر او و خاندانش) 
ندا در داد: 
آنها که بى‏ولایت على(سلام خدا بر او)رفته‏اند، 
باز گردند و 
در کناره غدیر،«آینه بلند اى آسمان کویر» 
با حماسه‏ساز نهضت اسلام،روح مطهر زمان، 
بیعتى دوباره کنند، 
و در طبیعت حقیقت،تنفسى روحنواز و مستى‏زا... 
و اینگونه بود که به یکباره، 
ـاز کالبد بى‏جان یک دشت پر سکوت‏ 
غوغاى اجابت و پذیرش برخاست.و هیاهوى سر در گم انسانى، 
ـدر بازتاب مرزهاى روشنى و جاودانگى‏ 
جوششى مداوم یافت، 
بیراهه‏ها،نهاده شد، 
و حجت در جانشان بیامیخت.

راستى را، 
مگر خورشید در غروبش، 
ماه را به نور افشانى،نمى‏گمارد؟ 
و مگر دریا، 
ابر را، 
از خود و براى خود،غنا نمى‏بخشد؟ 
در این زلال،باید جان را به شستشو نشست و از این دریا،باید گوهرهاى ناب به دست آورد.

در غدیر که به چه مى‏اندیشد؟ 
در غدیر گویا محمد صلى الله علیه و آله مى‏اندیشد: 
بدون على علیه السلام چگونه خواهد رفت؟ 
و على علیه السلام مى‏اندیشد: 
بدون محمد صلى الله علیه و آله چگونه خواهد رفت؟ 
و على علیه السلام مى‏اندیشد: 
بدون محمد صلى الله علیه و آله چگونه خواهد ماند؟ 
و مردم بین همین رفتن و ماندن است که به ابهامى شگفت گرفتار آمده‏اند: 
این همان محمد صلى الله علیه و آله است که مى‏ماند،اگر با على بیعت مى‏کردیم، 
و این حتى على علیه السلام است که مى‏رود،اگر بیعت را شکستیم!! 
توده مردم به چگونگى بیعت مى‏اندیشند و سران توطئه به شکستن بیعت...!!

چهارده قرن با غدیر ص 177

محمد باقر انصارى